کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عراقی قادلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عراقی قادلو
لغتنامه دهخدا
عراقی قادلو. [ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 78).
-
واژههای مشابه
-
علی عراقی
لغتنامه دهخدا
علی عراقی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن زین العابدین بن هاشم عراقی حسینی فاسی . مکنی به ابوالحسن . عالم و ادیب و نحوی بود ودر سال 1194 هَ . ق . درگذشت . او را فهرستی است . (ازمعجم المؤلفین از فهرس الفهارس کتانی ج 1 ص 346).
-
علی عراقی
لغتنامه دهخدا
علی عراقی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن هلال جزائری عراقی شیخی . مشهور به ابن هلال . رجوع به علی جزائری شود.
-
علی عراقی
لغتنامه دهخدا
علی عراقی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن هاشم عراقی حسنی . مکنی به ابوالحسن و ملقب به زین العابدین . متوفی در سال 1194 هَ . ق . او را فهرستی است . (از معجم المؤلفین از دلیل مورخ المغرب ابن سودة ص 358).
-
علی عراقی
لغتنامه دهخدا
علی عراقی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن هلال جزائری عراقی . مکنی به ابوالحسن و ملقب به زین الدین . رجوع به علی جزائری شود.
-
فاضل عراقی
لغتنامه دهخدا
فاضل عراقی . [ ض ِ ل ِ ع ِ] (اِخ ) محمدحسین فرزند علیمراد انصاری . دیوانی در مراثی بنام «مشکاة الرزیه » داشته که در سال 1324 هَ . ق . در تهران طبع شده است . (از الذریعه ج 9 ص 801).
-
واقفی عراقی
لغتنامه دهخدا
واقفی عراقی . [ ق ِ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) شاه قاسم بدلا از سادات بزرگ عراق و مولدش طیب آباد است واز غایت طهارت احتیاج تعریف ندارد. پیش از این به دو سال حج به فرموده به طواف حرمین شریفین مشرف گشت بعد از معاودت تخلص واقفی میفرمود این بیت از اوست :سگ کوی تو ...
-
ابراهیم عراقی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم عراقی . [ اِ م ِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به ابواسحاق عراقی شود.
-
ابواسحاق عراقی
لغتنامه دهخدا
ابواسحاق عراقی . [ اَ اِ ق ِ ع ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن منصوربن المسلم الفقیه الشافعی المصری ، معروف بعراقی . خطیب جامع مصر، فقیهی فاضل . او راست : شرح کتاب مهذب تصنیف شیخ ابواسحاق شیرازی در ده جزو و آن شرحی جید و نیکوست . وی از اهل عراق نیست لکن به بغد...
-
ابوالحسن عراقی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن عراقی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) دبیرمسعودبن محمود غزنوی . وفات دوشنبه ٔ ششم شعبان سال 429 هَ . ق . و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 شود.
-
حجر عراقی
لغتنامه دهخدا
حجر عراقی . [ ح َ ج َ رِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حجرالمحک شود. این سنگ در نهرفاسیوس یافت شود برنگ اسمری سیر، بطعم زعفران ، مصمت و ثقیل است . درد کلیه را نافع باشد و قی بازدارد.
-
زاج عراقی
لغتنامه دهخدا
زاج عراقی . [ ج ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )نام زاج الاساکفه و زاج کفشگران است و جمعی از اطباء قدیم نام دیگر آن را شحیره دانسته اند. لکن ابن سینا وجمعی دیگر زاج عراقی را با شحیره فرق نهاده و آن رابا زاج سبز یکی شمرده اند. (از مفردات ابن بیطار).
-
رکن عراقی
لغتنامه دهخدا
رکن عراقی . [ رُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) رکن سوم ازارکان کعبه که بسوی عراق است . (از معجم البلدان ).
-
شد عراقی
لغتنامه دهخدا
شد عراقی . [ ش َدْ دِ ع ِ ] (اِ مرکب ) نام ومقامی است و هم صوتی که پهلوانان عراق و لوطیان به آواز بلند دردناک در عالم مستی برمیکشند و الفاظ آن بیشتر یللم و یللی باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).