کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذرا و وامق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلاطوس
لغتنامه دهخدا
فلاطوس . [ ف َ ] (اِخ ) استاد عذرا، معشوقه ٔ وامق ، و قصه ٔ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان ) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجره ٔوامق نیکخواه .عنصری (از ابیات باقی مانده از وامق و عذرا، از اسدی طوسی ).
-
مشقولیه
لغتنامه دهخدا
مشقولیه . [ م َ لی ی َ ] (اِخ ) نام مادرزن وامق باشد و وامق عاشق عذرا بود و قصه ٔ وامق و عذرا مشهور است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
وامق
لغتنامه دهخدا
وامق . [ م ِ ] (اِخ ) نام مردی که بر عذرا عاشق بود. (غیاث اللغات ) : ابر بارنده ز بر چون دیده ٔ وامق شودچون به زیرش گل رخان چون عارض عذرا کند. ناصرخسرو.چو همت آمد هر هشت داده به جنت چو وامق آمد هر هفت کرده به عذرا. خاقانی .خاقانی ایم سوخته ٔ عشق وامق...
-
مکدیطس
لغتنامه دهخدا
مکدیطس . [ م َ طُ ] (اِخ ) نام پدر وامق است که عاشق عذرا باشدو قصه ٔ وامق و عذرا مشهور است . (برهان ). نام پدر وامق است که عاشق عذرا باشد. (آنندراج ). نام پدر وامق .(ناظم الاطباء). مکذیطس . (فرهنگ اوبهی ) : که مکدیطس آن جایگه داشتی به شاهی بدو دستگه ...
-
عذراء
لغتنامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بود...
-
دیانوش
لغتنامه دهخدا
دیانوش . [ دَ ] (اِخ ) نام دریازن و دزدی دریائیست در قصه ٔ وامق و عذرای (از اسدی ). نام مهتر دزدانی باشد که در ایام وامق و عذرا در خشکی و دریا دزدی و راهزنی میکردند و بعضی گویند نام شخصی است که عذرا را بفروخت . (برهان ) (از آنندراج ) : بدان راه داران...
-
دمخسینوس
لغتنامه دهخدا
دمخسینوس . [دَ خ َ ] (اِخ ) نام بازرگانی در وامق و عذرای عنصری که عذرا را از منقلیوس بدزدید. (یادداشت مؤلف ) (از لغت فرس اسدی ) (از برهان ) (از آنندراج ) : دل دمخسینوس شد ناشکیب که در کار عذرا چه سازدفریب .عنصری .
-
بخسلوس
لغتنامه دهخدا
بخسلوس . [ ب َ س ِ ] (اِخ ) نام پادشاهی (در داستان وامق و عذرا) که عذرا را بقهر و تعدی و عنف برده بود. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ) : یکی شاه بد نام او بخسلوس که با حیله و رنگ بود و فسوس . عنصری .حال اصحاب کهف و د...
-
دانوش
لغتنامه دهخدا
دانوش . (اِخ ) نام مردی که عذرا را فروخت و عذرا نام معشوقه ٔ وامق است و داستان این دو عاشق و معشوق را عنصری بنظم کشیده بوده است منتهی از مجموع آن جز ابیاتی بشاهد لغات در فرهنگها بجای نمانده است : گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپائی و دانوش نام ....
-
آذرطوس
لغتنامه دهخدا
آذرطوس . [ ذَ ] (اِخ ) در وامق و عذرای عنصری نام مردی است که مادر عذرا رابدو داده بودند. (از فرهنگ اسدی ، خطی ) : پدرداده بودش گه کودکی به آذرطوس آن حکیم نکی (کذا) بمرگ خداوندش آذرطوس تبه کرد مر خویشتن برفسوس . عنصری (از فرهنگ اسدی ، خطی ).
-
مثنویات
لغتنامه دهخدا
مثنویات . [ م َ ن َ وی یا ] (ع اِ) ج ِ مثنویة تأنیث مثنوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اشعار عنصری شعار فصاحت و دلیری دارد ... و مثنویاتی که تألیف کرده است هم به اسم خزانه ٔ یمین الدوله چون شادبهر و عین الحیوة و وامق و عذرا و خنگ بت و سرخ بت ه...
-
منقلوس
لغتنامه دهخدا
منقلوس . [ ] (اِخ ) نام مردی است که کنیزکان بخریدی و بر ایشان قوادگی کردی و عذرا را بخرید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 203). یکی از نامها که در وامق وعذرا آمده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو رفتند سوی جزیره ٔ کیوس یکی مرد بُد نام او منقلوس .عنصری (از ل...
-
حسین حسینی
لغتنامه دهخدا
حسین حسینی . [ ح ُ س َ ن ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) (حاج محمد...) ابن محمدحسن بن معصوم قزوینی شیرازی عارف شاعر. درگذشته ٔ 1249 هَ . ق . او راست : «خمسه ٔ حسینی » که پنج مثنوی است به نام «الهی نامه » و«اشترنامه » و «مهر و ماه » و «وامق و عذرا» و «وصف الحال » ...
-
نانوشته
لغتنامه دهخدا
نانوشته . [ ن ِ وِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) غیرمکتوب . به کتابت نیامده . || (ق مرکب ) بدون آنکه نوشته شده باشد. در حالی که مکتوب و نوشته نیست : این فصل خوش است لیکن از صفحه ٔ گل بلبل همه نانوشته برمیخواند.ظهیر فاریابی .عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق...
-
دلفریبی
لغتنامه دهخدا
دلفریبی . [ دِ ف َ] (حامص مرکب ) دلفریب بودن . فریبندگی دل . دل آرایی . حالت و چگونگی دلفریب . دل آرایی . زیبائی : سوی ما نامه کرد و ما را خواندفصلهایی به دلفریبی راند. نظامی .آورده مرا به دلفریبی واداده بدست ناشکیبی . نظامی .بدین دلفریبی سخنهای بکرب...