کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عذاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عذاب
لغتنامه دهخدا
عذاب . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در نه هزاروپانصدگزی جنوب خاوری خوی و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ خوی به سلماس جلگه . سکنه 224 تن . آب آن از رود قطور و محصولات آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جورا...
-
عذاب
لغتنامه دهخدا
عذاب . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد. (از اقرب الموارد). ج ، اَعذبة. || نکال . (قطرالمحیط). || هر چه به نفس رسد از الم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکنجه . (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کل عذاب فی الق...
-
عذاب
لغتنامه دهخدا
عذاب . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عذاب .خوش گواردی و گوارا. (از ناظم الاطباء) : پاک از آغاز و آخر آن عذاب مانده محرومان ز مهرش در عذاب .مولوی .
-
واژههای مشابه
-
عذاب الفنج
لغتنامه دهخدا
عذاب الفنج . [ ع َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده واندوزنده ٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الفنج .میرخسرو (از آنندراج ).
-
عذاب الهون
لغتنامه دهخدا
عذاب الهون . [ ع َ بُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) عذاب خواری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
عذاب هدهد
لغتنامه دهخدا
عذاب هدهد. [ ع َ ب ِ هَُ هَُ ] (اِخ ) در تحفة العراقین این ترکیب واقع شده است چه ظاهراً وقتی حضرت سلیمان بر هدهد قهر کرده باشند. (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
عزاب
لغتنامه دهخدا
عزاب . [ ع ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَزَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عزب شود. || ج ِ عَزَبة. (منتهی الارب از کسائی ) (آنندراج ). رجوع به عزبة شود.
-
عضاب
لغتنامه دهخدا
عضاب . [ ع َض ْ ضا ] (ع ص ) مرد نیک دشنام دهنده . (منتهی الارب ). شتام و بسیار ناسزاگوینده . (از اقرب الموارد).
-
عضاب
لغتنامه دهخدا
عضاب . [ ع ِ ] (ع مص ) رد کردن . معاضبة. (از ناظم الاطباء). رجوع به معاضبة شود.
-
اذآب
لغتنامه دهخدا
اذآب . [ اِذْ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ). || گیسو ساختن کسی را: اذآب غلام ؛ گیسو ساختن پسر را.
-
ازاب
لغتنامه دهخدا
ازاب . [اِ ] (اِخ ) آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب ).
-
ازعب
لغتنامه دهخدا
ازعب . [ اَ ع َ ] (ع ص ) ناکس کوتاه بالا و زشت هیأت فربه . (منتهی الارب ). ستبر.