کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدیم النظیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدیم النظیر
لغتنامه دهخدا
عدیم النظیر. [ ع َ مُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی همتا : در عهد خویش عدیم النظیر بود. (ترجمه ٔیمینی ص 238). در فنون آداب و... در سخندانی و سخن آرایی عدیم النظیر و وحیدالدهر است . (تاریخ قم ص 4).
-
واژههای مشابه
-
عدیم المثال
لغتنامه دهخدا
عدیم المثال . [ ع ِ مُل ْ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 35 هزارگزی راه فرعی بم بروک . جلگه گرمسیر. سکنه 84 تن . آب آن از قنات و محصولات آن غلات و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
فریدالعصر
لغتنامه دهخدا
فریدالعصر. [ ف َ دُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب )فریدالدهر. فریدالزمان : در فنون آداب عدیم النظیر و فریدالعصر و وحیدالدهر. (تاریخ قم ص 4).
-
بی شبه
لغتنامه دهخدا
بی شبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شبه ) بی مثل . بی نظیر. بی عدیل . بی همتا. بی مانند.فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل . بی مثال . یتیمه . بی همال . عدیم النظیر. معدوم المثل . بی نمون . بی کفو. بی بدل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شبه شود. || ...
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن محمدبن جعفربن علی بن ناصح ، مکنی به ابوالحسن ، مشهور به ناصحی . از مردم نیشابور است فقه را نزد امام ابومحمد آموخت . وی از ابوعبدالرحمن السلمی و ابوالقاسم السراج و ابوبکر الجبری نقل حدیث کرده است . تولدش به سال ...
-
مولانا
لغتنامه دهخدا
مولانا. [ م َ ] (ع اِمرکب ) خواجه ٔ ما. آقای ما. (یادداشت مؤلف ). صاحب وآقای ما، و این کلمه را بیشتر در القاب مردم فاضل وبزرگ به کار می برده اند چنانکه در لقب خلفای فاطمیین مصر. رجوع به ابن خلکان (ج 1 ص 82) و خطط مقریزی (ج 3 ص 84) و اسامة (ص 15) شود...
-
مرقع گلشن
لغتنامه دهخدا
مرقع گلشن . [ م ُ رَق ْ ق َ ع ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مجموعه ای است عدیم النظیر از هنر ظریف نقاشی و خطاطی و جلوه گاهی خوش منظر و دلنواز و سرشار از ذوق و هنر هنروران که به خواست و دستور پادشاهی هنردوست از سلسله ٔ گورکانی هند، از جمله جهانگیر، با سرانگشت تو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن حسن بن رافع الکواشی الموصلی المفسر الفقیه الشافعی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بامام موفق الدین . صاحب طبقات از ذهبی آرد که :احمد در عربیت و قراآت و تفسیر بارع بود و شاگردی پدر خویش و سخاوی کرده بود. و در زهد و صلاح ...
-
صدرالافاضل
لغتنامه دهخدا
صدرالافاضل . [ ص َ رُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) نام وی لطفعلی فرزند میرزا محمدکاظم امین السفراء شیروانی و اصل او از تبریز و بادیب معروف و تخلص شعری وی دانش است .سال ولادت او بنقل الذریعه (ج 9 ص 316) 1268 هَ . ق . است ولی قزوینی باتکاء نامه ای که از حاج محتش...
-
پرکه مغول
لغتنامه دهخدا
پرکه مغول . [ ] (اِخ ) یکی از امراء عهد تیموریان . و او به اوایل عهد میرزا سلطان ابوسعید حصار نیره تو را تصرف کرد و مدت دو سال بواسطه ٔ حدوث اصناف فترات و ظهور انواع حادثات پرتو اندیشه ٔ هیچیک از ملوک و حکام بر تسخیر آن قلعه نتافت تا در این اوقات [ ی...
-
معتقد
لغتنامه دهخدا
معتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و.....
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو.پیشروم عقل بود تا به جه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوبدیل و ملقب به مجدالدین السجاوندی . عوفی در لباب الالباب در ذکر افاضل عراق (ج 1 ص 282) آرد: الامام الکبیر ملک الکلام مجدالدین احمدبن محمد ابی بدیل السجاوندی ، سلطان جهان علم وبیان و مالک اعنّه ٔ فضل و قاید ا...