کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدوان
لغتنامه دهخدا
عدوان . [ ع َ دَ ] (ع اِ) ذئب ذوعدوان ؛ گرگی که بر مردم دود و حمله آرد. و منه السلطان ذوعدوان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) الشدید القوی . (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).
-
عدوان
لغتنامه دهخدا
عدوان . [ ع َ دَ ] (ع مص ) دویدن اسب . || دویدن خواستن اسب . (از منتهی الارب ).
-
عدوان
لغتنامه دهخدا
عدوان . [ ع َدْ ] (اِخ ) حارث بن عمروبن قیس از قیس عیلان از عدنانیه . جدی جاهلی است که مسکن فرزندان آن به طائف بوده بواسطه ٔ غلبه ٔ ثقیف به تهامه کوچ کردند و سپس به افریقیه و جز آن پراکنده شدند. (از اعلام زرکلی ).
-
عدوان
لغتنامه دهخدا
عدوان . [ ع ُدْ ] (ع مص ) بیداد کردن .(ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). || ستم کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) : ز یأس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان . سعدی .|| درگذشتن از حد. (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ). |...
-
واژههای همآوا
-
ادوئن
لغتنامه دهخدا
ادوئن . [ اِ ءَ ] (اِخ ) مردم گُل که شهر عمده ٔ آنان بیبراکت (اُتُن ) بود. بنابر درخواست ایشان سزار بگل شد ولی بعدها آنان با وِرسَن ژتریکس متحد شدند.
-
جستوجو در متن
-
عیعایة
لغتنامه دهخدا
عیعایة. [ ع َ ی َ ] (اِخ ) بطنی است از عدوان . (از منتهی الارب ).
-
وائلة
لغتنامه دهخدا
وائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن ظرب . از طایفه ٔ عدوان است . (تاج العروس ).
-
اطراف
لغتنامه دهخدا
اطراف . [ اَ ] (اِخ ) وادیی است در بلاد فهم بن عدوان . (از معجم البلدان ).
-
خلج
لغتنامه دهخدا
خلج . [ خ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام گروهی از عربانست که ابتداء از عدوان بودند، پس عمربن خطاب آنها را به حارث بن مالک بن النصر ملحق کرد و از این جهت خلج نامیده شدند؛ زیرا آنها اختلاج از عدوان کردند. (از منتهی الارب ).
-
عیابی
لغتنامه دهخدا
عیابی . [ ع َی ْ یا بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عیابةبن عامربن زیدبن عدوان . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عکرشة
لغتنامه دهخدا
عکرشة. [ ع ِ رِ ش َ ] (اِخ ) دختر عدوان . وی مادر مالک و مخلد است که پسران نضربن کنانه اند. (از منتهی الارب ).
-
وابش
لغتنامه دهخدا
وابش . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن عدوان ، بطنی از قیس عیلان . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
وابشی
لغتنامه دهخدا
وابشی . [ ب ِ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به وابش بن زیدبن عدوان . (انساب سمعانی ). رجوع به وابش شود.