کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدل گستری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدل گستری
لغتنامه دهخدا
عدل گستری . [ ع َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگستر. دادگستری : مفخر اول البشر، مهدی آخر زمان وحی بجانش آمده آیت عدل گستری . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 423).اگر عدل گستری در ذات او مفطور بوده است و رعیت پروری ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 81). از فضیلت ا...
-
واژههای مشابه
-
گلوجه عدل
لغتنامه دهخدا
گلوجه عدل . [ گ ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 30هزارگزی باختر سراسکند و 17هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز و میانه و 15هزارگزی راه آهن میانه و مراغه . هوای آن معتدل و دارای 461 تن سکنه است . آب آن از چشمه و مح...
-
عدل تقدیری
لغتنامه دهخدا
عدل تقدیری . [ ع َ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحوی ) و خروج اسم از صیغه ٔ اصلی خود است و آن دو قسم است : تحقیقی و تقدیری ، تحقیقی خروج آن از اصل محقق باشد و دلالت کند بر وی دلیل بدون منع صرف چون ثلث و مثلث که معدول است از ثلثة ثلثة زیر...
-
عدل کردن
لغتنامه دهخدا
عدل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب )عدالت کردن . بعدل رفتار کردن . داد دادن . داد کردن . دادگستری . از روی عدل و انصاف عمل کردن : عدل کن زانکه درولایت دل درِ پیغمبری زند عادل . سنائی .حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم بنده ایم ار صلح خواهی کرد با م...
-
عدل مظفر
لغتنامه دهخدا
عدل مظفر. [ ع َ ل ِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عدالت مظفرالدین شاه قاجار، و این دو کلمه ماده تاریخ مشروطیت ایران است بحساب جُمَّل مطابق 1324 هَ . ق . یعنی تاریخ افتتاح مجلس است ، و بر سر درمجلس این جمله را نوشته بودند که نشانه ٔ مشروطیت و نام اولین پادشا...
-
عدل ورزیدن
لغتنامه دهخدا
عدل ورزیدن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . دادگری کردن : همه عدل ورز و همه مکرمت کن همه مال بخش و همه مَحمدت خر.ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 168).
-
عدل پرور
لغتنامه دهخدا
عدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ عدل . مربی عدالت . دادپرور : ز اقبال عدل پرور او جای آن بودکز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه . خاقانی .و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا حرکت وحیات آورد. (سندبادنامه ص...
-
عدل فرمای
لغتنامه دهخدا
عدل فرمای . [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه دستور بعدل دهد. مرد عادل و مجری عدالت : رأی جهان آرای مشکل گشای عدل فرمای شاه را بر کلمات صالحات بنده التفاتی نیست . (سندبادنامه ص 161).دستور عدل فرمای صائب رای گفت . (سندبادنامه ص 154).
-
عدل فرمایی
لغتنامه دهخدا
عدل فرمایی . [ ع َ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل عدل فرمای . دادگری : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250).
-
عدل گستر
لغتنامه دهخدا
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقابانوی عدل گستر افشانده ست . خاقانی .امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح برأی انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه ص 274).
-
عدل نامه
لغتنامه دهخدا
عدل نامه . [ ع َم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب و نامه ٔ عدل : چو دست را به قلم برد و عدل نامه نوشت قلم شود به سر تیغ داد، دست ستم .سوزنی .
-
عدل ورز
لغتنامه دهخدا
عدل ورز. [ ع َ وَ ] (نف مرکب ) دادگر. عادل : بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام توخاقان عدل ورز و هنرپرورآمده . خاقانی .عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل کز جهان عدل است و بس کو را مُعَمَّر ساختند.خاقانی .
-
عدل ورزی
لغتنامه دهخدا
عدل ورزی . [ ع َ وَ ] (حامص مرکب ) دادگری .
-
پای عدل
لغتنامه دهخدا
پای عدل . [ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قوت و قدرت و شفاعت عدل باشد. (تتمه ٔ برهان ).