کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عدسی
لغتنامه دهخدا
عدسی . [ ع َ دَ سی ی ] (ص نسبی ، اِ) غذائی است که میپزند : اگرْت خواب نگیرد ز بهر چاشت شبی که در تنور نهندت هریسه یا عدسی . ناصرخسرو.|| نزد مهندسان عبارت از سطحی است که دو قوس مختلف التحدب آن را احاطه کرده باشند و هر یک از آن دو قوس بزرگتر از نصف دائ...
-
واژههای همآوا
-
ادسی
لغتنامه دهخدا
ادسی . [ اُ دُ ] (اِخ ) آتنائیس . ملکه ٔ روم شرقی متولد به اثینه ، زوجه ٔ تئودز دوم (در حدود 401 - 460م .).
-
جستوجو در متن
-
میکرسکپ
لغتنامه دهخدا
میکرسکپ . [ رُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) ریزبین . (لغات فرهنگستان ). ذره بین . (یادداشت مؤلف ). اسبابی که برای دیدن اشیاء فوق العاده ریزه که رؤیت آنها با چشم ممکن نیست بکار رود. دستگاهی جهت رؤیت ذرات ریزی که دیدن آنها با چشم طبیعی میسر نیست و آن از دو ...
-
تفشیره
لغتنامه دهخدا
تفشیره . [ ت َ رَ/ رِ ] (اِ) عدس سبز پخته ٔ نرم کوفته که مردم تهران عدسی گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفشله شود.
-
جلیدیة
لغتنامه دهخدا
جلیدیة. [ ج َ دی ْ ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) طبقه ای است از طبقات چشم و آن عبارت از عدسی الاستیک چشم است و میان عنبیه ٔ و زجاجیه قرار دارد و بوسیله ٔ الیافی بجسم هدبی آویزان است . عدسی . رجوع به چشم و بیماریهای آن تألیف دکتر باستان ج 1 ص 3 ببعد شود.
-
دیوپتری
لغتنامه دهخدا
دیوپتری . [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) واحد تقارب (عکس فاصله ٔ کانونی ) عدسی ها و آن تقارب عدسی متقاربی است که فاصله کانونیش یک متر باشد.عینک سازان تقارب عدسیهای عینک را بر حسب دیوپتری درجه یا نمره ٔ آن خوانند. (از دایرة المعارف فارسی ).
-
ادوم
لغتنامه دهخدا
ادوم . [ اِ ] (اِخ ) (سرخ رنگ و عدسی رنگ ) لقب عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی بجهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکوریت خود را فروخت بدین واسطه و بملاحظه ٔ سرخ رو بودنش وی را عیسو نام کردند. (سفر پیدایش 25:25 و 30). و رجوع به ادومیه و ع...
-
تلسکوپ
لغتنامه دهخدا
تلسکوپ . [ ت ِ ل ِ کُپ ] (فرانسوی ، اِ) دوربین بزرگ که با آن ستارگان رارصد کنند. (فرهنگ فارسی معین ). علمای هیأت دو نوع تلسکوپ بکار میبرند نوع قدیمی تر «منکسرکننده » و نوع دیگر «منعکس کننده » نامیده میشوند. تلسکوپ منکسرکننده دو عدسی دارد. یکی که عدس...
-
شادنج هندی
لغتنامه دهخدا
شادنج هندی . [ دَ ن َ ج ِهَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شادنه ٔ هندی . حجر هندی و قسمی از شادنج عدسی است . رجوع به حجر هندی شود.
-
زجاجیه
لغتنامه دهخدا
زجاجیه . [ زُ جی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مؤنث زجاجی . || (اِ) (اصطلاح کالبدشناسی ) محتویات یا محیط شفاف چشم عبارتند از عدسی ، زلالیه ، زجاجیه . و زجاجیه ، مایع لزج و شفافیست که فضای واقع در عقب عدسی و رباط آویزان کننده را اشغال میکند و در مقابل...
-
شادنه
لغتنامه دهخدا
شادنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شادنج .شاذنج . شاذنه . حجرالدم . حجرالطور. حجر هندی . بیدوند. صندل حدیدی . خُماهن . عدسیه . دارویی است که از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). داروی چشم را گویند. (اوبهی ). سنگی باشد سرخ که بسیاهی زند و زود بشکند و آن انواع ...
-
شاذنه
لغتنامه دهخدا
شاذنه . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سنگ طلائی رنگ مایل بسیاه و زود شکن است . انواع آن عدسی و گاورسی است . آن را از طورسینا می آورند و در ترکیب برخی از ادویه به کار می رود. (فرهنگ شعوری ). و رجوع به شادنج و حجرالدم شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن احمدبن عبدک عدسی مکنی به ابوعمر. راوی بود و از ابوالقاسم بغوی روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 382).