کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجول
لغتنامه دهخدا
عجول . [ ع َ ] (ع ص ) زن فرزندمرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ناقه ٔ بچه گم کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیک شتابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر از دیدنم ملول شدی که به مرگم چنین عجول شدی . سعدی .|| واله و سرگشته از زن . || (اِ...
-
عجول
لغتنامه دهخدا
عجول . [ ع ِج ْ ج َ ] (ع اِ) گوساله . ج ، عَجاجیل . (منتهی الارب ). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ام عجول
لغتنامه دهخدا
ام عجول . [ اُم ْ م ِ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ناقه (شتر ماده ) و ماده گاوی که بچه اش از دست رفته باشد. (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
اجول
لغتنامه دهخدا
اجول . [ اَ وَ ] (اِخ ) پشته هائی است مقابل پشته ٔ سلمی و أجاء و در آن آبی است و گفته اند اجول وادی یا کوهی است در دیار غطفان . (معجم البلدان ).
-
اجول
لغتنامه دهخدا
اجول . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) جولان کننده تر.- امثال : اَجوَل ُ من قُطْرُب ؛ قالوا هو دویبة تجول اللیل کله و لاتنام . (مجمع الأمثال میدانی ).|| (ص ) تیزرو. بسیارجولان .
-
اجول
لغتنامه دهخدا
اجول . [ اُ ] (ع مص ) پس ماندن . بازپس ماندن . درنگ کردن . تأخر. (تاج المصادر).
-
جستوجو در متن
-
عجاجیل
لغتنامه دهخدا
عجاجیل . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِجَّول . (منتهی الارب ). رجوع به عِجَّول شود.
-
عجولة
لغتنامه دهخدا
عجولة. [ ع ِج ْ ج َ ل َ ] (ع اِ)مؤنث عِجّول . (منتهی الارب ). رجوع به عِجّول شود.
-
جلدباز
لغتنامه دهخدا
جلدباز. [ ج َ ] (نف مرکب ) عجول . شتاب زده . (ناظم الاطباء).
-
ناشتابان
لغتنامه دهخدا
ناشتابان . [ ش ِ ] (ص مرکب ) شکیبا. که عجول و شتابان نیست . مقابل شتابان . رجوع به شتابان شود.
-
عجل
لغتنامه دهخدا
عجل . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) ج ِ عجول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جلدمزاج
لغتنامه دهخدا
جلدمزاج . [ ج َ م ِ ] (ص مرکب ) متهور. || غضب ناک . || عجول . (ناظم الاطباء).