کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجله کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (اِخ ) از دهات ذمار به یمن است . (معجم البلدان ).
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع اِ) گردون که بر او بار کشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلتی که بار بر آن نهند و آن را گاو کشد. (از اقرب الموارد). ج ، عَجَل ، اَعجال ، عِجال . || دولاب . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || چوب بر پهنای سر چاه که دلو ...
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) گوساله ٔ ماده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سقاء. (اقرب الموارد). || خیک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دولاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توشه دان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عِجَل ، عِجا...
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع ِ ل َ] (اِخ ) موضعی است نزدیک انبار و بنام عجلة دختر عمروبن عدی ، جد ملوک لخم موسوم است . (معجم البلدان ).
-
عجله داشتن
لغتنامه دهخدا
عجله داشتن . [ ع َ ج َ ل َ / ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) شتاب داشتن .
-
عجله کردن
لغتنامه دهخدا
عجله کردن . [ ع َ ج َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شتاب کردن در کاری . عجله نمودن .
-
عجله نمودن
لغتنامه دهخدا
عجله نمودن . [ ع َ ج َ ل َ / ل ِ ن ُ / ن ِ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) عجله کردن .
-
جستوجو در متن
-
العجل
لغتنامه دهخدا
العجل . [ اَ ع َ ج َ ] (ع صوت ) در ترکیب مفعول مطلق است و عامل آن (فعل امر) حذف شده . در اصل چنین بود: اعجل العجل ؛ یعنی زودی بکن زودی کردن ، یعنی کمال زودی کن . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بشتاب . عجله کن . اَلبِدار. اَلوَحی ̍. و رجوع به عَجَل ...
-
یالا
لغتنامه دهخدا
یالا. [ یال ْ لا ] (صوت ) در تداول عامه مخفف «یااﷲ» است و آن به گاه شتاب کردن خواستن یا به شتاب کردن داشتن گفته شود: یالا، زودباش ! عجله کن ! و رجوع به یااﷲ ذیل «یا» شود.
-
دست جنباندن
لغتنامه دهخدا
دست جنباندن . [ دَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) دست جنبانیدن . عجله کردن . شتاب کردن : دست بجنبان ؛ بشتاب . عجله کن ! || به حرکت درآوردن دست به قصد دفاع : دست نی تا دست جنباند به دفعنطق نی تا دم زند از ضر و نفع. مولوی .|| فرار کردن .
-
شتاب کردن
لغتنامه دهخدا
شتاب کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عجله کردن . تعجیل نمودن . شتافتن . تَکَمُش . خَوء. ذَاب . صَمَیان . فَرط. اِقلیلاء. (منتهی الارب ). مقابل درنگ کردن . تعجیل به کار بردن : نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب بدان تا برآمد بلند آفتاب . فردوسی .به پشت نهنگا...
-
زود
لغتنامه دهخدا
زود. (ق ) شتاب و جَلد و با لفظ کردن و بودن مستعمل است ... (آنندراج ). جلد و سریع و شتاب و به سرعت و شتاب و به تندی . و فی الفور و معجلاً. (ناظم الاطباء). تند. سریع. به شتاب : «زود به مقصد می رسد». (فرهنگ فارسی معین ). به سرعت . به شتاب . سریع. تند. ف...
-
بردباری
لغتنامه دهخدا
بردباری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) حلم . (دهار) (آنندراج ). تحمل . (آنندراج ). تاب و تحمل (ناظم الاطباء). احتمال . (یادداشت بخط مؤلف ). صبر. شکیبائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیب : سر مردمی بردباری بودسبک سر همیشه بخواری بود. فردوسی .اگر بردباری و ب...
-
تندی کردن
لغتنامه دهخدا
تندی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عتاب کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی . درشتی کردن . خشمگین شدن . غضب کردن . خشونت کردن در رفتار و گفتار : بدو گفت مادر، که تندی مکن بر اندازه باید که رانی سخُن . فردوسی .بدو گفت بشتاب و برکش سپاه نگه کن ک...