کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجلان
لغتنامه دهخدا
عجلان . [ ع َ ] (اِخ )ابن رُمَیثةبن ابی نمی ، از امراء مکه است . مولد و وفاتش به مکه بود. پدر وی به سال 745 هَ . ق . ولایت را بدو واگذارد و به سال 777 درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
عجلان
لغتنامه دهخدا
عجلان . [ ع َ ] (ع ص ) تیزرو و سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، عَجالی ̍ و عِجال و عُجالی ̍. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) ماه شعبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی . || نام بطنی از انصار. || ام عجلان نام مرغی است...
-
واژههای مشابه
-
ام عجلان
لغتنامه دهخدا
ام عجلان . [ اُم ْ م ِع َ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرغ سیاهی است که آن را قویع نیز خوانند. گویند مرغ سیاه و سفیدی است که دم خود را بسیار می جنباند و آن را فتاح نامند. دم جنبانک . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
عجلانی
لغتنامه دهخدا
عجلانی . [ ع َ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است به بنی عجلان بن زید. رجوع به عجلانی و عجلان بن زید شود.
-
شتابناک
لغتنامه دهخدا
شتابناک . [ ش ِ ] (ص مرکب ) پرشتاب . عجلان .
-
ابوهمام
لغتنامه دهخدا
ابوهمام . [ اَ هََم ْ ما ] (اِخ ) شمیطبن عجلان . رجوع به شمیط... شود.
-
ذوالکلب
لغتنامه دهخدا
ذوالکلب . [ ذُل ْ ک َ ] (اِخ ) لقب عمروبن عجلان . || لقب عمروبن معاویة.
-
سرج
لغتنامه دهخدا
سرج . [ س ُ رُ ] (اِخ ) نام آبی است متعلق به بنی عجلان . (معجم البلدان ).
-
قدام
لغتنامه دهخدا
قدام . [ ق َ م ِ ] (اِخ ) نام اسب عبداﷲبن عجلان نهدی . (منتهی الارب ).
-
ابوکثیر
لغتنامه دهخدا
ابوکثیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) محاربی . او از خرشه و از او ثابت بن عجلان روایت کند.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) شمیطبن عجلان . رجوع به شمیط... شود.
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) سلیم . ثابت بن عجلان از او روایت کند.
-
ابوامامه
لغتنامه دهخدا
ابوامامه .[ اَ اُ م َ ] (اِخ ) کنیت ابن عجلان . صحابی انصاری .