کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ِ / ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. رجوع به عجلة شود. || ج ِ عَجَلة. رجوع به عَجَله شود. || ج ِ عَجیل . رجوع به عَجیل شود. || ج ِ عَجلان . (منتهی الارب ). رجوع به عجلان شود.
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ُج ْ جا ] (ع اِ) مشتی از طعام حَیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرما با سویق شورانیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مشتی از خرما. عجول . (منتهی الارب )
-
واژههای همآوا
-
آجال
لغتنامه دهخدا
آجال . (ع اِ) ج ِ اَجَل ، به معنی وقت و مدت معین و محدود و مرگ : تعاقب هر دو [شب و روز] بر... تقریب آجال مصروف است . || ج ِ اِجْل ، به معنی گله ٔ گاو وحشی .
-
جستوجو در متن
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع ِ ل َ ] (ع اِ) گوساله ٔ ماده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سقاء. (اقرب الموارد). || خیک روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دولاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توشه دان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عِجَل ، عِجا...
-
عجلان
لغتنامه دهخدا
عجلان . [ ع َ ] (ع ص ) تیزرو و سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، عَجالی ̍ و عِجال و عُجالی ̍. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) ماه شعبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی . || نام بطنی از انصار. || ام عجلان نام مرغی است...
-
عجلة
لغتنامه دهخدا
عجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع اِ) گردون که بر او بار کشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلتی که بار بر آن نهند و آن را گاو کشد. (از اقرب الموارد). ج ، عَجَل ، اَعجال ، عِجال . || دولاب . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || چوب بر پهنای سر چاه که دلو ...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...