کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عتم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عتم
لغتنامه دهخدا
عتم . [ ع َ ] (ع مص ) بازایستادن از کاری بعد از گذشتن در آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) || بازماندن از کاری که اراده ٔ آن را داشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دیر نمودن در مهمانی . || گذشتن پاره ای از شب . || کندن موی را. || دوشیده ...
-
عتم
لغتنامه دهخدا
عتم . [ ع ُ ] (اِخ ) حصنی است در کوه و ضرة به یمن . (معجم البلدان ).
-
عتم
لغتنامه دهخدا
عتم . [ ع ُ ] (اِخ ) نام اسبی است . (منتهی الارب ).
-
عتم
لغتنامه دهخدا
عتم . [ ع ُ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
عتم
لغتنامه دهخدا
عتم . [ ع ُ ت ُ / ع ُ ] (ع اِ) زیتون دشتی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ).
-
واژههای همآوا
-
عطم
لغتنامه دهخدا
عطم . [ ع ُ ] (ع اِ) پشم رنگین زده . (منتهی الارب ). پشم زده شده . (از اقرب الموارد) (از مخزن الادویه ). || (اِخ ) نام جایگاهی است . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
-
عطم
لغتنامه دهخدا
عطم . [ ع ُ طُ ] (ع ص ) هلاک شدگان . واحد آن عطیم و عاطم است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عاطم و عطیم شود.
-
آتم
لغتنامه دهخدا
آتم . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) اَتُم . رجوع به جزء لایتجزی شود.
-
اتم
لغتنامه دهخدا
اتم . [ اَ ] (اِخ ) جبل حرّة بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است .
-
اتم
لغتنامه دهخدا
اتم . [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام وادیی است . (منتهی الارب ). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه ؛ اسم واد.
-
اتم
لغتنامه دهخدا
اتم . [ اَ ت َ] (ع مص ) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن . (منتهی الارب ). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن . || مقیم بودن بجای . بودن به جایی . || درنگی کردن . (منتهی الارب ). درنگی . || کاهل شدن . کاهلی .
-
اتم
لغتنامه دهخدا
اتم . [ اَ ت َم م ] (ع ن تف ) تمامتر. کامل تر.- بوجه اتم ّ ؛ بوجه اکمل .
-
اتم
لغتنامه دهخدا
اتم . [ اُ ت ُ ] (ع اِ) زیتون برّی . لغتی است در عُتُم . (منتهی الارب ).
-
اطم
لغتنامه دهخدا
اطم . [ اَ ] (ع مص ) دست خود را گزیدن . (از ذیل اقرب الموارد). گزیدن چنانکه دست خود را .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افکندن چنانکه پلیدی خویش را. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || تنگ ساختن دهانه ٔ چاه را. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب المو...