کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبهر
لغتنامه دهخدا
عبهر. [ ع َ هََ ] (ع ص ) پر گوشت و بزرگ از مردم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اسب آکنده گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دراز و نازک و خوش تن از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) نرگس . || یاسمین . || بستان افروز. (اقرب الموا...
-
واژههای مشابه
-
عبهر جانان
لغتنامه دهخدا
عبهر جانان . [ ع َ هََ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استعاره است از چشم معشوق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
عبهر لرزان
لغتنامه دهخدا
عبهر لرزان . [ ع َ هََ رِ ل َ ] (اِخ ) کنایه است از گیسوی حضرت رسالت . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ابحر
لغتنامه دهخدا
ابحر. [ اَ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ بحر. دریاها. نهرهای بزرگ . آبهای شور.
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) اسم کوهی بحجاز. (مراصد).
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) شهرکیست از نواحی اصفهان و عده ای از فقها و محدثین بدانجا منسوبند و برای رجال این شهر رجوع به معجم البلدان یاقوت در کلمه ٔ ابهر و منتهی الارب و قاموس شود.
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) شهری مشهور میان قزوین و زنجان و همدان از نواحی جبل و اهل َمحَل ّآنرا ((اَوهر)) گویند. و یاقوت گوید: بعض ایرانیان بمن گفتند که ابهر مرکّبست از آب و هر بمعنی آسیا. ومیان ابهر و زنجان پانزده فرسنگ و میان آن و قزوین دوازده فرسنگ ا...
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) نام دریاچه ای در جنوب شرقی ولایت خداوندگار ملحق بناحیت قره حصار. طول او از مشرق بمغرب ده و عرض آن از شمال بجنوب هشت هزار گز است و در نقشه ها بغلط نام آنرا ابر نوشته اند.
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ ] (ع اِ) پشت . (منتهی الارب ). || رگیست در پشت به دل پیوسته . (منتهی الارب ) (مهذب الأسماء). رگ پشت به دل پیوسته . (خلاص نطنزی ). رگ جان . رگ هفت اندام . آورطی . آورتی . ام الشرائین : دلدل مشتری پیش جفته زد اندر آسمان آه ز دل کشان زحل...
-
ابهر
لغتنامه دهخدا
ابهر. [ اَ هََ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از باهر. روشن تر : هست از علم و عقل جمله ٔ خلق علم و عقل تو اشهر و ابهر.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
هفت زرده
لغتنامه دهخدا
هفت زرده . [ هََ زَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نرگس صدبرگ را گویند، و به عربی عبهر مضاعف خوانند. (برهان ). بهترین ِ نرگسها که صدبرگ نیز گویند و به تازی عبهر مضاعف . (رشیدی ).
-
فاژ
لغتنامه دهخدا
فاژ. (اِ) خمیازه . دهن دره . آسا. (یادداشت بخط مؤلف ) : خواب اگر عبهر کند پس از چه معنی غنچه رافاژ می آید، مگر خاصیت عبهر گرفت ؟ امیرخسرو دهلوی .بعضی گویند دهان باز کردن در خواب است . (برهان ). فاژه . پاسک .باسک . (یادداشت بخط مؤلف ).