کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبق
لغتنامه دهخدا
عبق . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) جد اسماعیل بن عمربن حفص بن عبداﷲ عبقی بخاری ، مکنی به ابواسحاق است . وی از ابی بکر احمدبن سعدبن بکار و ابوصالح الخیام و جز آن روایت کند. از وی ابوالفضل ابراهیم بن حمزةبن یوسف همدانی و ابوکامل بصیری و جز ایشان روایت دارند. وی ...
-
عبق
لغتنامه دهخدا
عبق . [ ع َ ب َ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) سبک و چابک . (مهذب الاسماء).
-
عبق
لغتنامه دهخدا
عبق . [ ع َ ب َ ] (ع مص ) چسبیدن بوی خوش به کسی . خوشبوی شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). || اقامت نمودن در جایی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || آزمند وحریص بچیزی گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
عبق
لغتنامه دهخدا
عبق . [ ع َ ب ِ ] (ع ص ) مرد آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ).
-
واژههای همآوا
-
آبق
لغتنامه دهخدا
آبق . [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرّب آبَک . زیبق . سیماب .
-
آبق
لغتنامه دهخدا
آبق . [ ب ِ ] (ع ص ) گریخته . گریزنده .- عبدآبق ؛ بنده ٔ گریخته یا گریزپا. ج ، اُبَّق ، اُبّاق .
-
ابق
لغتنامه دهخدا
ابق . [ اَ ] (ع مص ) گریختن .
-
ابق
لغتنامه دهخدا
ابق . [ اَ ب َ ] (ع اِ) کنب . قنب . کنف . نوعی از کتان یا پوست قنب . || رسن که از پوست کنف بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) گریختن بنده بی خوف و رنجی ، پنهان شدن او سپس بجائی رفتن .
-
ابق
لغتنامه دهخدا
ابق . [ اُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَبوق و آبق .
-
جستوجو در متن
-
عبقی
لغتنامه دهخدا
عبقی . [ ع َ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عبق و آن نام جد اسماعیل بن جعفربن عبداﷲبن عبق بن اسد العبقی البخاری ، مکنی به ابواسحاق است . (از اللباب ج 2 ص 116).
-
خوشبوی شدن
لغتنامه دهخدا
خوشبوی شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ، ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عَطَر. عَبَق . عَباقة. عَباقیة. اَرَج . اَریج . (منتهی الارب ). تطیاب . طیبه . طیب . (تاج المصادر بیهقی ). معطر شدن . با عطر شدن . عطرناک شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید. وی مولی قثم بن عباس است و بعضی ابیات زیر را از او میدانند که درباره ٔ قثم بن عباس سروده است :فی کفّه خیزران ریحها عبق بکف ّ اروع فی عرنینه شمم یغضی حیاء و یغضی من مهابته فمایکلم ألا حین یبتسم ان قال قال بمایهوی جمیعهم ...
-
خوش بو
لغتنامه دهخدا
خوش بو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) معطر. طیّب . عبق . طیبه . ارج . بویا. خوشبوی . (یادداشت بخط مؤلف ). چیزی که دارای بوی نیک و معطر باشد. (ناظم الاطباء) : تو مغز نغز و میوه ٔ خوشبو همی خوری ویشان سفال بیمزه و برگ میچرند. ناصرخسرو.ندا آمد که یا موس...