کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابس
لغتنامه دهخدا
ابس . [ اَ ] (ع مص ) سرزنش کردن . خوار کردن . شکستن کسی را. خوار شمردن . خرد و حقیر پنداشتن . || درشتی کردن . (زوزنی ). || ترساندن . || بند کردن . || پیش آمدن کسی را بمکروه . غلبه کردن . قهر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
ابس
لغتنامه دهخدا
ابس . [ اِ ] (ع اِ) اصل بد. || جای درشت .
-
ابص
لغتنامه دهخدا
ابص . [ اَ ] (ع مص ) شاد شدن و نشاط نمودن .
-
جستوجو در متن
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن زهیر. از بزرگان بنی عبس است و در یوم النفرات ، که بنی عامر بر بنی عبس تاختند با پدر و برادر خود ورقاء حضور داشت . و در یوم الهباءة که بنی عبس بر ذبیان تاختن گرفتند نیز شرکت داشت . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 5 و 6 و 23 شود.
-
لاءة
لغتنامه دهخدا
لاءة. [ءَ ] (اِخ ) از آبهای بنی عبس است . (معجم البلدان ).
-
غبارة
لغتنامه دهخدا
غبارة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب ). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب . (معجم البلدان ).
-
شرج
لغتنامه دهخدا
شرج . [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است در دیار غنی و یا اینکه آبی است متعلق به بنی عبس در نجد از ارض عالیة. (از معجم البلدان ). آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب ).
-
ناظرة
لغتنامه دهخدا
ناظرة. [ ظِ رَ ] (اِخ ) کوهی است یا آبی است مربنی عبس را یا موضعی است . (منتهی الارب ). جبل او ماء لبنی عبس باعلی الشقیق ، او موضع. (معجم متن اللغة).
-
عبسی
لغتنامه دهخدا
عبسی . [ ع َ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عبس الازد. (اللباب ج 2 ص 114).
-
عبسی
لغتنامه دهخدا
عبسی . [ ع َ ی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عبس مراد. (اللباب ج 2 ص 114).
-
عبسیه
لغتنامه دهخدا
عبسیه . [ ع َ سی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب است به قبیله ٔ عبس . (معجم البلدان ج 5 ص 112).
-
عبوس
لغتنامه دهخدا
عبوس . [ ع ُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان ) (تاج المصادر) (غیاث اللغات ). رجوع به عبس شود.
-
غمریة
لغتنامه دهخدا
غمریة. [ غ َ ری ی َ ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عبس . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
یرنوف
لغتنامه دهخدا
یرنوف . [ ی ُ ] (ع اِ) سیسنبر. شاپاپک . عَبس . سوسنبر. شابانک . برنوف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه و برنوف شود.
-
جفرالشحم
لغتنامه دهخدا
جفرالشحم . [ ج َ رُش ْ ش َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عبس را به بطن رمه در برابر اکمه الخیمه . (از معجم البلدان ).