کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبری
لغتنامه دهخدا
عبری . [ ع َ را ] (ع ص ) امراءة عبری ؛ زن با اشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عباری . || عین عبری ؛ چشم پر اشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد).
-
عبری
لغتنامه دهخدا
عبری . [ ع ُ ری ی ] (ع اِ) کنار باساق که بر لب جوی روید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کنار باساق که بر لب جوی روید و بزرگ شود. (اقرب الموارد). سدر کنار جوی . (مهذب الاسماء). || نزد بعضی کنار بی ساق است . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ابن عبری
لغتنامه دهخدا
ابن عبری . [ اِ ن ُ ع ِ ] (اِخ ) ابوالفرج (622-685 هَ .ق .). کشیش سریانی . پدرش اصلاً یهودی بوده و به کیش نصرانیت درآمده . ابن عبری در شهر ملاطیه متولد شد و با علوم دینی نصرانی علم طب و فلسفه و زبان عرب نیز بیاموخت . چندی اسقف شهر گوبای حلب و خلیفه ٔ...
-
واژههای همآوا
-
ابری
لغتنامه دهخدا
ابری . [ اَ ] (ص نسبی ) با نقشی چون موج آب یا ابرهای بریده از یکدیگر: کاغذ ابری .- ستاره ٔ ابری ؛ کوکب سحابی . منزل پنجم [ از منازل قمر ] هقعه و او سه ستاره ٔ خرد است : وز قبل خردیشان و یک بدیگر اندر آمدگی بطلمیوس هر سه را یکی ستاره ٔ ابری بنگاشت . ...
-
ابری
لغتنامه دهخدا
ابری . [ اِ ری ی ] (ع ص نسبی ) سوزنگر.
-
ابری
لغتنامه دهخدا
ابری .[ اَ ب َ را ] (اِخ ) نام جائی یا کوهی است در شام .
-
جستوجو در متن
-
جدیر
لغتنامه دهخدا
جدیر. [ ] (عبری ، اِ) در عبری به معنی آغل گوسفندان . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جدیرائی
لغتنامه دهخدا
جدیرائی . [ ] (عبری ، اِ) در عبری به معنی آغل گوسفندان . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جرشوم
لغتنامه دهخدا
جرشوم . [ ] (عبری ، ص )در عبری به معنی غریب است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
جدعوم
لغتنامه دهخدا
جدعوم . [ ] (ص ) در عبری .
-
عباری
لغتنامه دهخدا
عباری . [ ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عبری . (ناظم الاطباء). رجوع به عبری شود.
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن عبری . رجوع به ابن عبری ابوالفرج ... شود.