کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عبرت پذیرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عبرت پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
عبرت پذیرفتن . [ ع ِ رَ پ َ رُت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پند گرفتن و نصیحت گوش کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). عبرت گرفتن : گه از لوح ِ ناخوانده عبرت پذیرگه از صُحْف ِ پیشینگان درس گیر. نظامی .مگر کز خوی ِ نیکان پند گیرندوز انجام ِ بَدان عبرت پذیرند.س...
-
واژههای مشابه
-
عبرت گرفتن
لغتنامه دهخدا
عبرت گرفتن . [ ع ِ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اعتبار. (تاج المصادر). پند گرفتن .
-
عبرت آمیز
لغتنامه دهخدا
عبرت آمیز. [ ع ِ رَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به پند. آنچه موجب تنبه و آگاهی گردد. آنچه موجب پند شود. رجوع به عبرت شود.
-
عبرت انگیز
لغتنامه دهخدا
عبرت انگیز. [ ع ِ رَ اَ ] (نف مرکب ) عبرت کده . عبرت آور. عبرت گیر. عبرت بین . عبرت پذیر.
-
عبرت بین
لغتنامه دهخدا
عبرت بین . [ ع ِ رَ ] (نف مرکب ) عبرت گیر : هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینه ٔ عبرت دان . خاقانی .چو ما را چشم عبرت بین تباه است کجا دانیم کاین گل یا گیاه است .نظامی .
-
عبرت پذیر
لغتنامه دهخدا
عبرت پذیر. [ ع ِ رَ پ َ ] (نف مرکب ) عبرت پذیرنده . که عبرت بپذیرد. عبرت بین . عبرت گیر : در آن شهر شد با تنی چند پیرهمه غایت اندیش و عبرت پذیر.نظامی .
-
بی عبرت
لغتنامه دهخدا
بی عبرت . [ ع ِ رَ ](ص مرکب ) (از: بی + عبرت ) آنکه پند نگیرد و نصیحت از کسی گوش نکند. (ناظم الاطباء). رجوع به عبرت شود.
-
عبرت شش روزه
لغتنامه دهخدا
عبرت شش روزه . [ ع ِ رَ ت ِ ش ِ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از آسمان و زمین و آنچه در مابین آسمان و زمین و روی زمین است از مخلوقات . || کنایه است از آنچه در میان آوریم و از ما بفعل آید. || کنایه به آنچه از حوادث بفعل می آید. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
نصیحت
لغتنامه دهخدا
نصیحت . [ن َ ح َ ] (از ع ، اِ) پند. اندرز. وعظ. موعظه . (ناظم الاطباء). پند بی آمیغ. موعظت . خیرخواهی . نکوخواهی . (یادداشت مؤلف ). نصیحة : آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمةاﷲ علیه کرد و نمود از شفقت و نصیحت ها که واجب داشت نوخاستگان . (از تاری...
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) علی بن الحسین بن محمدبن هیثم اصفهانی و گویند او از خاندان اموی است . مولد او به سال 284 هَ . ق . بود و او علامه ٔ نسابه و واسعالروایة و شاعری نیکوشعر است و از ابی بکربن درید و ابی بکربن انباری و فضل بن حباب جمحی ...
-
ترکیب
لغتنامه دهخدا
ترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن . (منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد...
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) آن است که به عربی نصیحت گویند. (برهان قاطع). اندرز. نُصح . وعظ. موعظت . موعظه . عبرت . (مهذب الاسماء). نُخیلة. وَصاة. ذِکری . ذکر. تذکیر. (منتهی الارب ). صلاح گوئی . تذکره : مرا به روی تو سوگند و صعب سوگندی که روی از تو نپیچم نه بشن...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی ب...