کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ربیعةبن عباد
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن عباد. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) دئلی ... او از مشرکان جاهلیت بود و سپس اسلام آورد. از اصحاب حضرت بشمار است و روایاتی از او نقل شده است . او عمر درازی کرده است ولی مؤلف گوید در عهد ولید درگذشت . (از الاصابة ج 1 قسم 1). و رجوع به قاموس الا...
-
صاحب عباد
لغتنامه دهخدا
صاحب عباد. [ ح ِ ب ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.
-
بنی عباد
لغتنامه دهخدا
بنی عباد.[ ب َ ع َب ْ با ] (اِخ ) (414 - 484 هَ . ق .) از ملوک الطوایف اندلس که پس از زوال دولت بنی امیه و قبل از استقرار مرابطین در اشبیلیه حکومت داشتند و آنان سه تن بودند و بدست امرای مرابطین از میان رفتند. (از طبقات السلاطین ص 20). رجوع به فرهنگ ف...
-
حره ٔ عباد
لغتنامه دهخدا
حره ٔ عباد. [ ح َرْ رَ ی ِ ع َب ْبا ] (اِخ ) موضعی در سفلای مدینة. (معجم البلدان ).
-
ابراهیم بن عباد انصاری
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عباد انصاری . [ اِ م ِ ن ِ ع َب ْ با دِ اَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه ، و او در غزوه ٔ احد حاضر بوده است .
-
ابن ابی عباد
لغتنامه دهخدا
ابن ابی عباد. [ اِ ن ُ اَ ؟ ] (اِخ ) مکنی به ابوالحسن منجم ، محمدبن عیسی .و کتاب العمل بذات الشعبتین از اوست . (ابن الندیم ).
-
ابن عباد المهلبی
لغتنامه دهخدا
ابن عباد المهلبی . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) او راست : کتاب الازمنه . (ابن الندیم ).
-
صاحب بن عباد
لغتنامه دهخدا
صاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که لقب صاحب گرفت بدان سبب که مصاحب ابوالفضل بن العمید بود و او را صاحب ِ ابن عمید میگفتند و ...
-
واژههای همآوا
-
آباد
لغتنامه دهخدا
آباد. (اِخ ) نام شهری کوچک بر ساحل یمین نهر ناری در بلوچستان . || نام قصبه ٔ کوچکی در سند یعنی درشمال غربی هندوستان . || نام ناحیتی در ناحیه ٔ سبلان کوه نزدیک ارجاق و پیشکین . (نزهةالقلوب ).
-
آباد
لغتنامه دهخدا
آباد. (ص ) (از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره . معمور. معموره . مزروع . آبادان . مسکون . مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب : ز توران زمین تا بسقلاب و روم ندیدند یک مرز آباد و بوم . فردوسی .یکایک همه نام وکین توختیم همه شه...
-
آباد
لغتنامه دهخدا
آباد. (ع اِ) ج ِ ابد.- ابدالاَّباد ؛ همیشه .
-
ابعد
لغتنامه دهخدا
ابعد. [ اَ ع َ ] (ع ن تف ، ص ) دورتر. بعیدتر: ابعد من النجم ؛ اقصی . || خویش دور. || بیگانه . || خائن . خیانت گر. || (اِ) خیر و فایده . ج ، اباعد.
-
جستوجو در متن
-
قناوی
لغتنامه دهخدا
قناوی . [ ] (اِخ ) احمدبن عباد. رجوع به قنائی احمدبن عباد شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صاحب بن عباد. رجوع به صاحب بن عباد شود.