کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عامل 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کنشگار
لغتنامه دهخدا
کنشگار. [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) عامل و کارکن . (انجمن آرا) (آنندراج ). کارگر و عامل و کارکن و کارگزار و آنکه کار می کند و اجرای عملی می نماید. (ناظم الاطباء).
-
صعید
لغتنامه دهخدا
صعید. [ ص َ ] (اِخ ) اصمعی در کتاب الجزیره هنگامی که منازل بنی عقیل و عامل را استقصاء کرده بقیه ٔ ارض عامل را صعید دانسته است . (معجم البلدان ).
-
عیناث
لغتنامه دهخدا
عیناث . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء جبل عامل . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
کاربند بودن
لغتنامه دهخدا
کاربند بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاربستن . مأمور بودن . عامل بودن . رجوع به کاربند شود.
-
پرپین چی
لغتنامه دهخدا
پرپین چی . [ پ َ] (ص ) عامل ِ پرپین . پارپولچی . رجوع به پرپین شود.
-
امینه
لغتنامه دهخدا
امینه . [ اَ ن ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اسیدهای ...) موادی هستند که عامل اسیدی و عامل امینی دارند. ساده ترین آنها آمینواستیک اسیدها یا گلیکول (گلیسین ) COOH __- CH2 NH2است که شیرین مزه است و در صفرا نیز وجود دارد. اغلب اسیدهای امینه اجسام تبلورپذیرند و مم...
-
گچ بر
لغتنامه دهخدا
گچ بر. [ گ َ ب ُ ] (نف مرکب ) عامل گچ بری . || (اِ مرکب ) آلتی که با آن گچ برند.
-
کارکنی
لغتنامه دهخدا
کارکنی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل و منصب کارکن . (ناظم الاطباء). و رجوع به عامل شود.
-
کفعمی
لغتنامه دهخدا
کفعمی . [ ک َ ع َ ] (اِخ ) ابراهیم بن علی بن حسن عاملی . از علمای شیعه ٔ جبل عامل است . رجوع به ابراهیم شود.
-
جبغویه
لغتنامه دهخدا
جبغویه . [ ] (اِخ ) نام پادشاه طخارستان که بدست عامل خویش نیزک گرفتار شد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 263 ببعد شود.
-
فرماندار
لغتنامه دهخدا
فرماندار. [ ف َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کارهای شهری را اداره کند. (یادداشت به خط مؤلف ). حاکم . عامل .
-
حساب کشیدن
لغتنامه دهخدا
حساب کشیدن . [ ح ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حساب خواستن از عامل و حسابدار. حساب طلبیدن از کسی .
-
غفاری
لغتنامه دهخدا
غفاری . [ غ ِ ] (اِخ ) حکم بن عمروبن مجدع . او صحابی است . از طرف معاویه عامل خراسان شد و در مرو اقامت کرد. پس از مدتی درباره ٔ امری موردعتاب قرار گرفت . معاویه عامل دیگری به خراسان فرستاد و «حکم » را حبس و مقید کرد تا در زندان درگذشت . (از اعلام زرک...
-
عمیل
لغتنامه دهخدا
عمیل . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) عامل و کارگزار و تحصیلدار. (ناظم الاطباء). || آنکه در تجارت با او داد و ستد کنی و او نیز با تو داد و ستد کند. (از المنجد). || وکیل و نماینده ٔ تاجر در جهات مختلف . (از المنجد). || در تداول امروزین عرب زبانان ، عمیل بمعنی مزد...
-
مدیریت
لغتنامه دهخدا
مدیریت . [ م ُ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مدیر بودن . مدیری : مدیریت کل ، مدیریت عامل ، مدیریت دبستان . رجوع به مدیری و مدیر شود.