کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عامداً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عامداً
لغتنامه دهخدا
عامداً. [ م ِ دَن ْ ] (ع ق ) قصداً و از روی قصد و دیده و دانسته . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تعمداً
لغتنامه دهخدا
تعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
-
دستی دستی
لغتنامه دهخدا
دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.
-
دانسته
لغتنامه دهخدا
دانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دانستن . معروف . معلوم . (لغت تاریخ بیهقی ). علم : لایحیطون بشی ٔمن علمه . (قرآن 255/2)؛ ای معلومه . (منتهی الارب ).دانسته به بود ز ندانسته . ناصرخسرو. || فهمیده . معقول : مرد دانسته بجان علم و خرد راب...
-
دوزبر
لغتنامه دهخدا
دوزبر. [ دُ زَ / زِب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) نصب در نحو و صورت آن در بالای حروف این است «"» و تلفظ آن [ اَن ْ ] مانند: کتاباً، حساباً، زیداً، صبراً. (یادداشت مؤلف ). || تنوین نصب ایرانی است و معنی مخصوص دارد وبیشتر افاده ٔ حال کند؛ یعنی قید حالت...
-
دستی
لغتنامه دهخدا
دستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خیاطی دستی ؛ که با دست گردانده شود ...
-
قاصد
لغتنامه دهخدا
قاصد. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازقصد. آهنگ کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قصدکننده . (مهذب الاسماء). || در اصطلاح فارسی مستعدقتل . (آنندراج ). آنکه قصد جان کسی کند : دل بد چه کنی بر من و بدعهد چه گردی قاصد چه شوی بی سببی فتنه و شربر. سوزنی .بخون ...
-
عمداً
لغتنامه دهخدا
عمداً. [ ع َ دَن ْ ] (ع ق ) بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار. (ناظم الاطباء). اگر در امری ناکردنی جرأت نمایند و قصد را در آن مدخلی بود، چنانچه گویم فلان مرضی مهلک نداشت که بمیرد، لیکن عمداً زهر خورد و بمرد، پس عمداً است ، و اگر جرأت و قصد را در آن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ای...