کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عالی انور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عالی کردستانی
لغتنامه دهخدا
عالی کردستانی . [ ی ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) میرزا محمد حسین عالی کردستانی . یکی از شعرای عرفان مشرب بود و از اشعار اوست :دل رفت و کسی نیست مرا واقف اسرارجزآنکه چو من نوسفری داشته باشد.(مجمع الفصحاء ج 2 ص 351).
-
عالی محمود
لغتنامه دهخدا
عالی محمود. [ م َ ] (اِخ ) علی محمد خانی . یکی از طوائف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر سوسن سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
عالی آوازه
لغتنامه دهخدا
عالی آوازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش خوان : که دیدت بر هیچ رنگین گلی ز من عالی آوازه تر بلبلی . نظامی . || نامور. مشهور. بلندنام : نظامی بدوعالی آوازه بادبه نظمی چنین نام او تازه باد.نظامی .
-
عالی اثر
لغتنامه دهخدا
عالی اثر. [ اَ ث َ ] (ص مرکب ) بلند. رفیع. والا : مساحت مملکت اسکندر در نظر همت عالی اثرش تنگ تر از حوصله ٔمردم بخیل است . (حبیب السیر ج 4 از مجلد 3 ص 322).
-
عالی بخت
لغتنامه دهخدا
عالی بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بلندبخت . کسی که بخت با وی باشد و در کارها موفق گردد.
-
عالی تبار
لغتنامه دهخدا
عالی تبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) عالی نسب . آنکه نسب عالی دارد.
-
عالی ذکر
لغتنامه دهخدا
عالی ذکر. [ ذِ ] (ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4).
-
عالی رأی
لغتنامه دهخدا
عالی رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) آنکه او را رأی ثاقب باشد.
-
عالی سرای
لغتنامه دهخدا
عالی سرای . [ س َ ] (اِ مرکب ) قصرسلطنتی و سرای پادشاهی و حرم خانه . (ناظم الاطباء).
-
عالی شاخ
لغتنامه دهخدا
عالی شاخ .(ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ . نظامی .به درختی سطبر و عالی شاخ سبز و پاکیزه و بلند و فراخ .نظامی .
-
عالی شرف
لغتنامه دهخدا
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نامش میرزا محمد حسین خلف صدق میرزا محمد. کلانتر سابق فارس و از اجله ٔ سادات آن سامان است . او را اخلاق نیکو بود و محضرش مجمع شعرا و عرفا و فضلاء و در حدود 1236هَ . ق . درگذشت . و به قول صاحب آثار العجم در 1243 در قید حیات...
-
عالی شرف
لغتنامه دهخدا
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه شرف عالی دارد : صانع زرین عمل مهتر عالی شرف در ید بیضا رسید دست عمل ران او.خاقانی .
-
عالی قدر
لغتنامه دهخدا
عالی قدر. [ ق َ ] (ص مرکب ) بلندمرتبت . والامقام . بزرگوار. از القاب احترام که در اول نوشتجات و در سر پاکتها نویسند. (ناظم الاطباء).
-
عالی گهر
لغتنامه دهخدا
عالی گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پاک نژاد. شریف نسب : منظورنظر صاحبقران عالی گهر گشت . (حبیب السیر ص 125). || (اِ مرکب ) گوهر گران بها. (ناظم الاطباء).
-
عالی مآثر
لغتنامه دهخدا
عالی مآثر. [ م َ ث ِ ] (ص مرکب ) صاحب آثار عالیه : صاحبقران عالی مآثر بدانجا رسید. (حبیب السیر ج 3 ص 155).