کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاطل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاطل
لغتنامه دهخدا
عاطل . [ طِ ] (ع ص ) بیکاره . بیهوده . تهی . فارغ : آن دیگر که از پیرایه ٔ خردی عاطل نبود. (کلیله و دمنه ). چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند... دشمن قصد این دیار کند. (سندبادنامه ص 80). || زن بی گردن بند. بی زیور. بی پیرایه . (مهذب الاسماء...
-
جستوجو در متن
-
عطل
لغتنامه دهخدا
عطل . [ ع ُطْ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطل شود.
-
بی کار و بی عار
لغتنامه دهخدا
بی کار و بی عار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی کاره . که هیچ کار ندارد و از بی کاری عار ندارد. ولگرد . عاطل و باطل . (یادداشت مؤلف ).
-
عواطل
لغتنامه دهخدا
عواطل .[ ع َ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عاطل شود. || ج ِ عاطِلة. (اقرب الموارد). رجوع به عاطلة شود.- حروف عواطل ؛ حروف بی نقطه ، مانند «س » و «ص ». (ناظم الاطباء).
-
مرتخی
لغتنامه دهخدا
مرتخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص )سست شده . نرم گشته . سست و از کار افتاده : مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل . سعدی .رجوع به رخو شود.
-
مماطل
لغتنامه دهخدا
مماطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) آن که در ادای دین درنگی کند. (ناظم الاطباء). || سپوزگار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعالوقت و درنگی کننده در کار : از حلیه ٔ خرد عاطل و در قبول مصالح مماطل . (سندبادنامه ص 114).
-
بی زینت
لغتنامه دهخدا
بی زینت . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + زینت ) بی زیور. بی آرایش . عاطل : تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل گر گلیمی بد، یا دیبه رومی است قباش . ناصرخسرو.- بی زیب و زینت ؛ زشت و بی ظرافت وبی لطافت . (ناظم الاطباء).
-
مزدور دیو
لغتنامه دهخدا
مزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده ٔ دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان . (آنندراج ) (برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده...
-
تبطیل
لغتنامه دهخدا
تبطیل . [ ت َ ] (ع مص ) عاطل کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامه ٔ آن . (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان ، قول خدای است که همی گوید... . (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکت...
-
مخترعات
لغتنامه دهخدا
مخترعات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) احداثات و اختراعات . (ناظم الاطباء). ج ِ مخترعة. نو پدید آورده ها : بر آن قرار افتاد که از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای که از پیرایه ٔ عبارت عاطل باشد به دست آید. (مرزبان نامه ص 6). و رجوع به مخترعة شود.
-
بی کاره
لغتنامه دهخدا
بی کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه هیچ کاری ندارد. بی کار. بی اشتغال . بی شغل . (از یادداشت مؤلف ). || بی هنر. نادان در هنر و صنعت . (یادداشت مؤلف ). || آنکه به هیچ کار نشاید. عاطل . (از یادداشت مؤلف ). || بی فایده و بی مصرف . بیسود: مردمان بیکا...
-
خراید
لغتنامه دهخدا
خراید. [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ خَریدَه . (ناظم الاطباء). رجوع به «خریده » در این لغت نامه شود. این کلمه را خرائد نیز آورند: و آن خراید را کی از حلی براعت عاطل بوده و از حله بلاغت عاری لباس الفاظ در پوشان . (سندبادنامه ). و از ترتیب ارزاق خراید با تهذی...
-
نزغده
لغتنامه دهخدا
نزغده . [ ن َ غ َ دَ / دِ / ن َ زَ دَ / دِ ] (ص ) کوفته شده و ترنجیده و مفصل های دردمند. (ناظم الاطباء). دردی در مفاصل که به مرور عضو را از حس عاطل کند و در بعضی فرهنگها عضوی به علت قولنج یا تشنج باطل شده . (از فرهنگ شعوری ). مفاصل آدمی باشد که تند ش...
-
مقرط
لغتنامه دهخدا
مقرط. [ م ُ ق َرْ رَ ](ع ص ) به گوشواره زینت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ).آراسته شده با گوشواره . (ناظم الاطباء) : وگوش ایام عاطل را به جواهر مدح زاهر، که مخلد ماند،مقرط می گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). ایزدتعالی افواه جهانیان را... به ا...