کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عازر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عازر
لغتنامه دهخدا
عازر. [ زَ ] (اِخ ) نام آن مردی است که عیسی (ع ) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : عازر ثانی منم یافته از وی حیات عیسی دلها وی است داده تنم را شفا. خاقانی .و رجوع به آزر شود.
-
عازر
لغتنامه دهخدا
عازر. [ زِ ] (اِخ ) آزر. دوست ابراهیم . (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است : و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهة. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است . در تفسیر تبیان است که آزر...
-
واژههای همآوا
-
عاذر
لغتنامه دهخدا
عاذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع ) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث ). و رجوع به عازر شود.
-
عاذر
لغتنامه دهخدا
عاذر. [ ذِ ] (ع ص ) مرد عذرخواه . (منتهی الارب ). || (اِ) رگ خون استحاضه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نشان خستگی و پلیدی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
عاضر
لغتنامه دهخدا
عاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) بازدارنده و مانع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اعذر
لغتنامه دهخدا
اعذر. [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه [ الی کتاب العروض ] باباً فی علم القوافی ... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی . (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76).
-
جستوجو در متن
-
عاذر
لغتنامه دهخدا
عاذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع ) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث ). و رجوع به عازر شود.
-
لازار
لغتنامه دهخدا
لازار. (اِخ ) (قدیس ) عازر. نام یکی از معاصرین عیسی علیه السلام و از مؤمنین وی و برادر مارثه و مریم . وی به معجزه ٔ عیسی (ع ) چهار روز پس از مرگ و آنگاه که استخوانهایش آغاز پوسیدن کرده بود زنده شد. ذکران او هفدهم دسامبر است . نیز رجوع به عازر شود. (...
-
لعازر
لغتنامه دهخدا
لعازر. [ ] (اِخ ) صورت اصلی کلمه ٔ عازر است که لام آن را عرب در تداول خود انداخته ، چنانکه الماس و الکسندر و لبرنتی . (النقود العربیة ص 56).
-
احیاء کردن
لغتنامه دهخدا
احیاء کردن . [ اِح ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احیا کردن . زنده کردن : چگونه ساخت از گل مرغ عیسی چگونه کرد شخص عازر احیا. خاقانی .|| آباد کردن . عمارت کردن . آباد کردن زمین و جز آن . دایر کردن .
-
ارمانیوس
لغتنامه دهخدا
ارمانیوس . [ ] (اِخ ) (عازر، افندی ) الصیدلی . وی در قاهره شهرت داشت و در اداره ٔ طبی عساکر مصر صیدلی و در بیمارستان قصرالعینی اجزاچی باشی بود و در مدرسةالحکیمات مدرس فن اقرباذین بود. او راست : 1- تذکرةالاطباء و الصیدلیین فی المادة و الاقرباذین که در...
-
تارح
لغتنامه دهخدا
تارح . [ رَ] (اِخ ) بمعنی تنبل . (قاموس کتاب مقدس ). ابن ماخور از اجداد حضرت رسول علیه السلام . (انساب سمعانی ص 4 پ ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاق شده است . (قاموس الاعلام ترکی ). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام . (منتهی الارب ). پدر ...
-
شاکر
لغتنامه دهخدا
شاکر. [ ک ِ ] (ع ص ) سپاس دارنده . سپاسگزار. شکرکننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). سپاسدار. (دهار). مقابل کفور. ج ، شُکَّر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نیکی شناس . آنکه در مقابل احسان دیگری ثنا گوید...