کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عاری
لغتنامه دهخدا
عاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ).
-
عاری
لغتنامه دهخدا
عاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. (اقرب الموارد). || مبرا و بی مو. || صاف . || معاف . || ساده . نادان . (ناظم الاطباء). ...
-
واژههای مشابه
-
بی عاری
لغتنامه دهخدا
بی عاری . (حامص مرکب ) باعاری (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || در تداول مردم ، بی چشم و رویی . || تنبلی .
-
بی عاری کردن
لغتنامه دهخدا
بی عاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی چشم و رویی کردن . تنبلی کردن .
-
واژههای همآوا
-
اعری
لغتنامه دهخدا
اعری . [ اَ را ] (ع ن تف ) برهنه تر. (ناظم الاطباء). برهنه تر. لوت تر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال : اعری من اصبع . اعری من الاین . اعری من الحجر الاسود . اعری من الرایحة. اعری من حیة .اعری من مغزل . (از یادداشت های مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
بیدردی
لغتنامه دهخدا
بیدردی . [ دَ دی ] (حامص مرکب ) بیرنجی . بیحسی . || بیرحمی و سنگدلی .(از ناظم الاطباء). بیرحمی . شقاوت . قساوت . || مجازاً، بی عاری . بی غیرتی . بی ننگ و عاری . لاابالیگری . بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری . (یادداشت مؤلف ). || خلاصی از درد و رنج . (...
-
لشی
لغتنامه دهخدا
لشی . [ ل َ ] (حامص )عمل مردم لش . بی عاری . بی غیرتی . و رجوع به لش شود.
-
پوج
لغتنامه دهخدا
پوج . (ص ) درشت و ناهموار و گرد و عاری از لطافت . (شعوری ). از مجعولات شعوری است .
-
بیدعوی
لغتنامه دهخدا
بیدعوی . [ دَ وا ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + دعوی ) بدون مرافعه . عاری از ادعا و درخواست . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعوی شود.
-
حواس باخته
لغتنامه دهخدا
حواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
-
متنزه
لغتنامه دهخدا
متنزه . [ م ُ ت َ ن َزْ زِه ْ ] (ع ص ) پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به تنزه شود.
-
بی غوری
لغتنامه دهخدا
بی غوری . [ غ َ / غ ُ ] (حامص مرکب ) بی دقتی . لاقیدی . بی عاری : رفت آن دوره ٔ منحوسه که کار من و تولشی و تنبلی و لاتی و بی غوری بود.روحانی (از فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).