کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادی بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علت عادی
لغتنامه دهخدا
علت عادی . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امری که برحسب عادت ، مؤثر در چیزی باشد، هرچند که از لحاظ حکم عقلی نتوان رابطه ٔ علیّت میان آن دو برقرار کرد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ).
-
جستوجو در متن
-
عمو
لغتنامه دهخدا
عمو. [ ع َ ] (از ع ، اِ) عم عربی است که در تداول فارسی عمو گویند. برادر پدر. عم . افدر. اودر. کاکا.رجوع به عم شود. || گاه به مردم عامی یا به دوستان نزدیک خود نیز عمو خطاب کنند : رو توکل کن تو با کسب ای عموجهد میکن کسب میکن موبمو. مولوی .- عموجان ؛ خ...
-
شلوغ
لغتنامه دهخدا
شلوغ . [ ش ُ ] (ترکی ، ص ، اِ)جای انبوه از جمعیت . جای باجمعیت انبوه . اجتماع مردم . جایی که در آن جمعیت ازدحام کرده باشد: آب انبار شلوغ کوزه ٔ بسیار شکند. (یادداشت مؤلف ). || ناامن شدن جایی و وضع غیر عادی گرفتن آن : وقتی ناصرالدین شاه را کشتند شهر ...
-
نژاد
لغتنامه دهخدا
نژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
دماسنج
لغتنامه دهخدا
دماسنج . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیک ) میزان الحراره . اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در ...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ غ َ ] (ع مص ) دیه دادن . (از اقرب الموارد) . اسم مصدر آن غیرَة است . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رشک بردن . (دهار). رشک خوردن مرد بر زن خود وبرعکس . (از منتهی الارب ). غیرت داشتن شوهر نسبت به زن خود و ناپسند شمردن قصد و نظر بد دیگری را در ز...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...
-
مبالغه
لغتنامه دهخدا
مبالغه . [ م ُ ل َ غ َ ] (ع اِمص ) (از «مبالغة» عربی ) سخت کوشیدن در کاری . (غیاث ). مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. (ناظم الاطباء). به پایان رسیدن جهد در کاری . اجتهاد در امری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غلو. گزافه . گزافه کاری . ...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عهد و پیمان . (غیاث اللغات ). در فارسی با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) : به پیوستگی بر گوا ساختندچو زین شرط و پیمان بپرداختند. فردوسی .بدو دادی آن گاه رخ را پدراز...
-
فیل
لغتنامه دهخدا
فیل . (معرب ، اِ) پیل . پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است ، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی . قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها ن...
-
مقدمه
لغتنامه دهخدا
مقدمه . [ م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی . (ناظم الاطباء).- در مقدمه ؛ از پیش . پیشاپیش . جلوتر : و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. (جهانگشای...
-
عفو
لغتنامه دهخدا
عفو. [ ع َف ْوْ ] (ع اِمص ) ساقط کردن عذاب . و مغفرت پوشاندن جرم است برای محافظت از عذاب شرمزدگی و رسوائی ، و عفو را صفت کسی قرار می دهند که توانائی انجام دادن عمل مقابل آن را داشته باشد. (از اقرب الموارد). ترک عقوبت گناهکار. آمرزش . بخشش .گذشت . (نا...
-
شوخی
لغتنامه دهخدا
شوخی . (حامص ) چرکی . دناست . درن . وسخ . پلیدی . (یادداشت مؤلف ) : گر از تو دل مردمان خسته شدبه شوخی درون دیده ها شسته شد. فردوسی . || (اِ) چرک و ریم . (ناظم الاطباء). رجوع به شوخ شود. || زنگ . || زبیل و خاشاک . (ناظم الاطباء). || (حامص ) بی ادبی ....