کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ساروعادل
لغتنامه دهخدا
ساروعادل . [ دِ ] (اِخ ) رجوع به عادل آقا و سارق عادل شود.
-
کیکاوس
لغتنامه دهخدا
کیکاوس . [ ک َ / ک ِ وو ] (ص مرکب ) به معنی عادل و اصیل و نجیب باشد ، چه کی به معنی عادل و کاوس به معنی اصیل و نجیب هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). عادل و اصیل و نجیب . (ناظم الاطباء). رجوع به «کی » و «کاوس » و ماده ٔ بعد شود.
-
کیغباد
لغتنامه دهخدا
کیغباد. [ ک َ / ک ِ غ ُ ] (ص مرکب ) به معنی عادل بر حق باشد، چه کی به معنی عادل و غباد برحق است . (برهان ) (آنندراج ). عادل بر حق . (ناظم الاطباء). از: کی + غباد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کی و غباد و قباد شود.
-
عمادالدین
لغتنامه دهخدا
عمادالدین . [ ع َ دُدْ دی ] (اِخ ) عثمان بن عادل ایوبی ، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز. رجوع به عمادالدین ایوبی (عثمان بن عادل ...) شود.
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) نام سیف الدین ، عادل اول برادر سلطان صلاح الدین ایوبی . رجوع به سیف الدین ابوبکر عادل شود.
-
ژاک دوم
لغتنامه دهخدا
ژاک دوم . [ ک ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) ملقب به عادل . پادشاه آراگون (1260 - 1327 م .).
-
میرزاعادل خان اول
لغتنامه دهخدا
میرزاعادل خان اول . [ دِ ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به عادل خان اول شود.
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (ملک ...) ناصرالدین محمدبن عادل . رجوع به ابوبکر محمدبن ایوب و ص 60 و 61 و 152 نقودالعربیه شود.
-
سلالیم
لغتنامه دهخدا
سلالیم . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سلم . (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59).
-
عدالت پیشه
لغتنامه دهخدا
عدالت پیشه . [ ع َ / ع ِ ل َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) عادل و منصف . (آنندراج ). کسی که کار به عدالت کند.
-
وسوط
لغتنامه دهخدا
وسوط. [ وُ ] (ع مص ) در میان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وَسْط شود.
-
هموار داشتن
لغتنامه دهخدا
هموار داشتن . [ هََ م ْ ت َ ] (مص مرکب ) یکسان کردن : مر این هر دو را هیچ دهقان عادل چه گویی که یکسان و هموار دارد.ناصرخسرو.
-
ابن مافنه
لغتنامه دهخدا
ابن مافنه . [ اِ ن ُ ف ِن ْ ن َ ] (اِخ ) ابومنصور بهرام . وزیر ابوکالیجار دیلمی معروف به عادل .
-
جمالات
لغتنامه دهخدا
جمالات . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جُمالَة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ).
-
تجر
لغتنامه دهخدا
تجر.[ ت َ ] (ع مص ) بازرگانی کردن . (زوزنی ) (ترجمان عادل بن علی ) (آنندراج ). بازرگانی نمودن . (منتهی الارب ).