کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عادلی
لغتنامه دهخدا
عادلی . [ دِ ] (اِخ ) تخلص شاه اسماعیل دوم است . رجوع به اسماعیل صفوی و الذریعه ج 9 ص 663 شود.
-
واژههای مشابه
-
علی عادلی
لغتنامه دهخدا
علی عادلی . [ ع َ ی ِ دِ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی نجفی .از شعرا و فقها بود و در سال 1122 هَ . ق . درگذشت . او را دیوان شعری است . (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعة ج 41 ص 46 و مجله ٔ عرفان ، شماره ٔ 38 ص 776). و رجوع به الذریعه ٔ آقا...
-
جستوجو در متن
-
علی عاملی
لغتنامه دهخدا
علی عاملی . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی . رجوع به علی عادلی شود.
-
علی غروی
لغتنامه دهخدا
علی غروی . [ ع َ ی ِ غ َ رَ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی . رجوع به علی عادلی شود.
-
علی مشهدی
لغتنامه دهخدا
علی مشهدی . [ ع َ ی ِ م َ هََ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی . رجوع به علی عادلی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد عادلی عاملی مشهدی غروی . رجوع به علی عادلی شود.
-
عدلیه
لغتنامه دهخدا
عدلیه . [ ع َ لی ی َ ] (اِ) نام پول است و آن بر دو قسم است : قدیم و جدید، و هر دو نام پول مصری است که از طلا و ارزش آن بر حسب زمان و مکان مختلف بوده است مثلاً عدلیه ٔ جدیده در سال 1256 هَ . ق . شانزده قروش بوده است . عدلیه را مردم عراق عادلی گفته اند...
-
علی نجفی
لغتنامه دهخدا
علی نجفی . [ ع َ ی ِ ن َ ج َ ] (اِخ ) ابن احمد عاملی مشهدی غروی نجفی . رجوع به علی عادلی شود.
-
صاحب دلی
لغتنامه دهخدا
صاحب دلی . [ ح ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت صاحب دل (به همه ٔ معانی ). رجوع به صاحب دل شود : یافته در خطه ٔ صاحب دلی سکه ٔ نامش رقم عادلی . نظامی .
-
دادگری
لغتنامه دهخدا
دادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگر. عادلی . دادگستری . عدل ورزی : و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ ).دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است .نظامی .
-
بصرا
لغتنامه دهخدا
بصرا. [ ب ُ ص َ ] (ع ص ، را) ج ِ بصیر. (از ناظم الاطباء). بینا و نابینا از لغات اضداد است . (آنندراج ). بینندگان . (مؤیدالفضلاء). بینایان . روشن بینان . روشن دلان : گر عادلی از طاعت بگذار حق رزق بنگر به بصیرت که درین ره بصرااند.ناصرخسرو.
-
بایسنقر
لغتنامه دهخدا
بایسنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) غیاث الدین . فرزند سلطان محمودمیرزا حکمران بخارا که پس از فوت پدرش سلطان محمود (در ربیع الاخر سال 900 هَ . ق .) از بخارا به سمرقند آمد و بجای پدر بنشست و با سلطان محمودخان پسر یونس خان که داعیه ٔ تسخیر ماوراءالنهر را داشت ...
-
بیدمال
لغتنامه دهخدا
بیدمال . (ن مف مرکب ) مالیده به بید... مالش یافته با بید. || اصطلاحاً پاک کردن زنگ باشد از روی آئینه و شمشیر و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دیگر که این کار را شاید. (برهان ). پاک کردن زنگ از شمشیر و آیینه و سایر اسلحه بچوب بید یا چوب دگرکه این کار را ش...