کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظلوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظلوم
لغتنامه دهخدا
ظلوم . [ ظَ ] (اِخ ) نام کنیزکی ام ولد، مادر الراضی باﷲ ابوالعباس احمدبن جعفر المقتدر خلیفه ٔ عباسی .
-
ظلوم
لغتنامه دهخدا
ظلوم . [ ظَ ] (ع ص ) ظَلاّم . سخت ستمکار : عادت و رسم این گروه ظلوم نیک ماند چوبنگری به ظلیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی .درویشی را دیدم که سر بر آستان کعبه همی مالید و میگفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید. (گلستان ).
-
ظلوم
لغتنامه دهخدا
ظلوم . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَلَم و ظَلْم .
-
جستوجو در متن
-
ظلیم
لغتنامه دهخدا
ظلیم . [ ظِل ْ لی ] (ع ص ) بسیارستم .ظلوم . ظلاّم . رجل ظلیم ؛ کثیرالظلم . (مهذب الاسماء).
-
عسوف
لغتنامه دهخدا
عسوف . [ ع َ ] (ع ص ) سخت ستمکار. (منتهی الارب ). ظَلوم . (اقرب الموارد). بیدادگر. || گیرنده به سختی و قوت ، گویند: سلطان عسوف و عَسّاف . (از اقرب الموارد). سخت گیرنده . (ناظم الاطباء). || بیراه . (منتهی الارب ).
-
ظلم
لغتنامه دهخدا
ظلم . [ ظَ ] (ع اِ) برف . || (اِمص ) آبداری و صفا و درخشندگی دندان که از شدت سپیدی به سیاهی زند همچون جوهر شمشیر. برق . بریق . ج ،ظلوم . || (اِخ ) نام شمشیر هذیل تغلبی .
-
ظلم
لغتنامه دهخدا
ظلم . [ ظَ ل َ ] (ع اِ) کالبد. || کوه . ج ، ظُلوم . || لَقیته ادنی ظَلم أو ادنی ذی ظَلم ؛ أی اول کل شی ٔ أو حین اختلط الظلام أو ادنی ظلم القرب أو القریب .
-
ظلام
لغتنامه دهخدا
ظلام . [ ظَل ْ لا ] (ع ص ) ظِلّیم . بسیارستم . ظلوم . ستمکارسخت . ستمکاره . || مطلق ظالم : وان اﷲ لیس بظلام للعبید. (قرآن 182/3). ج ، ظلامون . || (اِ) گیاهی است نرم دارای شاخ تر و تازه و دراز و بدان ظِلام (به تخفیف لام ) نیز گفته میشود.
-
غشوم
لغتنامه دهخدا
غشوم . [ غ َ ] (ع ص ) ستمکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). منه : الحرب غشوم . و فی الحدیث : سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم . (منتهی الارب ). ظالم . ستمگر. بیدادگر : و چون یقین میشناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذا...
-
جهول
لغتنامه دهخدا
جهول . [ ج َ ] (ع ص ) نادان . (مهذب الاسماء). بسیار نادان . ج ، جُهْل ، جُهُل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : انا عرضنا الامانة علی السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. (قرآن 72/33).تا پس از ای...
-
ظلیم
لغتنامه دهخدا
ظلیم . [ ظَ ] (ع اِ) شترمرغ نر. اشترمرغ . نعام . نعامه . مرغ آتش خوار. رفراف . ابوالبیض . ابوالصحاری . ابوثلثین . ج ، ظِلمان ، ظُلمان ، اَظلِمة. (ذیل اقرب الموارد) : کامران باش و می لعل خور و دشمن راگو همی خور شب و روز آتش سوزان چو ظلیم . فرخی .هرکه ...
-
عادت
لغتنامه دهخدا
عادت . [ دَ ] (ع اِ) عادة. فارسیان به معنی رسم و آئین نیز استعمال کنند و با لفظ گردانیدن ، نهادن ، برداشتن ، کردن ، دادن و گرفتن مستعمل نمایند. (آنندراج ) : عادت و رسم این گروه ظلوم نیک ماند چه بنگری به ظلیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).اما ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر راضی باﷲ مکنی به ابوالعباس . خلیفه ٔ عباسی . مؤلف مجمل التواریخ در (ص 378) آرد: مدت خلافت راضی [ باﷲ ] هفت سال بود و بدیگر روایت شش سال و دو ماه و نه روز درین روزگار فرمان زیادت نبود (؟) علی بوئی با برادران خود شیراز...
-
افتعال
لغتنامه دهخدا
افتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بهتان و دروغ بربافتن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و بافتن دروغ . فا بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). تهمت و بهتان . (از غیاث اللغات ). بهتان و دروغ بافتن بر کسی و به این معنی با «علی » متعدی شود. (از اقر...