کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظرف آب بندی شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ظرف زرحل
لغتنامه دهخدا
ظرف زرحل . [ ظَ ف ِ زَ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظرفی که زر محلول در آن انداخته و در نقش کتابت به کار برند. ملامفید راست : نقاش من که هر دو جهان زو مشکّل است مه در نگارخانه ٔ او ظرف زرحل است .(از آنندراج ).
-
ظرف شب
لغتنامه دهخدا
ظرف شب . [ ظَ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصیص . ظرفی که در اطاق شب هنگام برای ادرار بول پیران و بیماران به کار است .
-
بی ظرف
لغتنامه دهخدا
بی ظرف . [ ظَ ](ص مرکب ) (از: بی + ظرف ) بدون ظرف خالص . بار بدون باردان . ظرف دررفته . || آنکه تحمل و گنجایش ندارد. (ناظم الاطباء). کم حوصله . رجوع به ظرف شود.
-
حرف ظرف
لغتنامه دهخدا
حرف ظرف . [ ح َ ف ِظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پساوند ظرف . شمس قیس گوید: دال و الف و نونی است که در اواخر اسماء فایده ٔظرفیت دهد، چنانکه قلمدان و نمکدان و آبدان . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). رجوع به «دان » شود.
-
تنک ظرف
لغتنامه دهخدا
تنک ظرف . [ ت َ ن ُ /ت ُ ن ُ ظَ ] (ص مرکب ) سخن چین و نمام و یاوه گو. || گول و احمق و ساده دل . (ناظم الاطباء). || تنک فهم . تنک حوصله . (از آنندراج ) : بر تنک ظرفی چو من بار است تکلیف چمن خنده ٔ گل می کند از بی دماغی تر مرا. رضی دانش (از آنندراج ).و...
-
تنگ ظرف
لغتنامه دهخدا
تنگ ظرف . [ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) مرادف تنک ظرف به کاف تازی . (آنندراج ) : دیدن لعل لبش خاموش می سازد مراتنگ ظرفم ، رنگ می مدهوش می سازد مرا. صائب (از آنندراج ).ز چشم تنگ ظرف خود به چشمت برنمی آیم چسان گرداب گیرد بحر را در حلقه ٔ دامی . بیدل (از آنندراج...
-
جستوجو در متن
-
غرقه شده
لغتنامه دهخدا
غرقه شده . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غریق . در آب فرورفته . در آب مرده . در آب خفه شده . غارق . مغروق . غَرِق : ای غرقه شده به آب طوفان بنگر که به پیش تست زورق .ناصرخسرو.
-
چالاب
لغتنامه دهخدا
چالاب . (اِ مرکب ) گودالی که آب باران یا آب سیل و غیره در آن مانده و جمع شده باشد. چاله آب . گودال آب .
-
متدفق
لغتنامه دهخدا
متدفق . [ م ُ ت َ دَف ْ ف ِ ] (ع ص ) آب ریزان . (آنندراج ). آب پاشیده شده و افشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدفق شود.
-
نطفتان
لغتنامه دهخدا
نطفتان . [ ن ُ ف َ ] (اِخ ) به صیغة تثنیه ، در حدیث است : «حتی یسیرالراکب بین النطفتین »؛ منظور دریای مشرق و مغرب است ، و گفته اند: آب فرات و آب دریای جده ، و نیز گفته شده است : دریای روم و دریای چین است . (از اقرب الموارد). رجوع به نطفة به معنی دریا...
-
ذائب
لغتنامه دهخدا
ذائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذوب . گدازان . بخسان . (صحاح الفرس ). || گدازنده . آب کننده . || مذاب . آب شده : لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات . ابوالحسن محمدبن عمرالانباری .بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال اگر چه روی چو ماهت ندیده ام...
-
شقاقی پایین
لغتنامه دهخدا
شقاقی پایین . [ ش َ قی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 258 تن . آب از فاضل آب رودخانه ٔ وزنه سر است . محصول عمده غله و پنبه ومختصر برنج میباشد. کلیه ٔ خانه های این ده از چوب و علف ساخته شده است . (از فره...
-
بندروغ
لغتنامه دهخدا
بندروغ . [ ب َ ] (اِ) بندی باشد که با چوب و علف و خاک و گل در پیش آب بندند تا آب بلند شود و به زراعت رود. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). مصحف بندورغ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به بندورغ شود. || سه پای بود که اندر میان ...
-
حبس
لغتنامه دهخدا
حبس . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) چیزی چون مصنعة که آب را سازند. || آب ایستاده . مرداب .ماء مستنقع. || سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب ، حبس شود. (معجم البلدان ). || چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گرد آمدن آب تا ستور را آب دهند. || سقایة. || [ ح ِ ] آب مجت...