کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظرفیت 3 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ظرفیت نداشتن
لغتنامه دهخدا
ظرفیت نداشتن . [ ظَ فی ی َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) حوصله نداشتن . || استعداد نداشتن . محسن تأثیر گوید : مغلوب گشت دلبر غالب حریف من ظرفیتی نداشت نگار ظریف من .(از آنندراج ).
-
بی ظرفیت
لغتنامه دهخدا
بی ظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ص مرکب ) بدون گنجایش . بی استعداد. بی قوت . || آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود.
-
جستوجو در متن
-
نیزه ای
لغتنامه دهخدا
نیزه ای . [ ن َ / ن ِ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به نیزه . (فرهنگ فارسی معین ). مانند نیزه . بشکل نیزه .- شیشه ٔ نیزه ای ؛ قسمی بطری است با دهانه ٔ تنگ که معمولاً در حدود 3 لیتر ظرفیت دارد در بازارهای عمده فروشی برای فروش سرکه و آب لیمو و مانند آنها ازین ...
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع َ ض ُ / ع َ ض َ / ع َ ض ِ ] (ع اِ) ظرفی است مبنی بر هر سه حرکت و بمعنی هرگز، که برای زمان مستقبل به کار رود، چنانکه «قط» برای گذشته می آید، مانند: لااُفارقک عوض ؛ یعنی هرگز از تو جدا نمیشوم . و هرگاه با جمله ٔ منفی بیاید، برای گذشته نیز به ...
-
کلر
لغتنامه دهخدا
کلر. [ کْل ُ / ک ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از عناصر و علامت اختصاری آن در شیمی «Cl» است و در حرارت عادی بصورت گاز و به رنگ مایل به سبز و بوی آن قوی و خفه کننده است و آن را از الکترولیز کردن (تجزیه ٔ الکتریکی ) نمک طعام (کلرور دو سدیم ) بدست می آورند...
-
عن
لغتنامه دهخدا
عن . [ ع َ ] (ع حرف جر) بمعنی از و مرادف «من » که کلمه ٔ مابعد خود را جر میدهد و آن دارای ده معنی میباشد: مجاوزت . (منتهی الارب ) آنندراج ) (از اقرب الموارد). تجاوز. (ناظم الاطباء). مانند: سافرت عن البلد؛ یعنی از شهر مسافرت کردم . (ناظم الاطباء) (از ...
-
عند
لغتنامه دهخدا
عند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، مانند: وافیتک عند مَغیب الشمس (هنگام غروب آ...
-
جارة
لغتنامه دهخدا
جارة. [ جارْ رَ ] (ع ص ، اِ) جردهنده . کسره دهنده . || راه بسوی آب . || شتری که به مهار کشیده شود. فاعلةبمعنی مفعولة مثل راضیة و دافق بمعنی مرضیة و مدفوق . و فی الحدیث : لا صدقةَ فی الابل الجارة و هی رکائب القوم لان الصدقة فی السوائم . (منتهی الارب )...
-
بارگیر
لغتنامه دهخدا
بارگیر. (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن .(برهان ). اسب و شتر و گاو. (غیاث ). اسب و شتر و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس : بارگی ). اسب سپاهی...
-
مجاز
لغتنامه دهخدا
مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلوگاه . بغاز. بوغاز....
-
غده ٔ زیرمغزی
لغتنامه دهخدا
غده ٔ زیرمغزی . [ غ ُدْ دَ / دِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غده ٔ نخامی یا هیپوفیز . عضو کوچکی است که در قسمت درونی و پائین جمجمه در روی استخوان شب پره در یک فرورفتگی به نام «زین ترکی » است و به وسیله ٔ ساقه ٔ نخامی به مغز چسبیده و برآمدگی از ب...
-
چغندر قند
لغتنامه دهخدا
چغندر قند. [ چ ُ غ ُ دَ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از چغندرکه به کار ساختن شکر و قند آید. قسمی چغندر که در کارخانه های بزرگ یا کارگاههای کوچک بوسایل صنعتی و شیمیائی قند و شکر از آن بدست آورند. آقای مسعود کیهان در کتاب جغرافیای اقتصادی خود...
-
قلب
لغتنامه دهخدا
قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان ؛ اذا صرفهم الی بیوتهم . (اقرب...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (اقرب الموارد). || ستونه ٔ آهنی آسیا. (منتهی الارب ). آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گرد...