کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظاهر و باطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ظاهر بأمرا
لغتنامه دهخدا
ظاهر بأمرا. [ هَِ رُ ب ِ ءَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به ظاهر محمدبن احمد... شود.
-
صورت ظاهر
لغتنامه دهخدا
صورت ظاهر.[ رَ ت ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهر حال . هیأت ظاهر. آنچه بچشم درآید از ظاهر کسی : در هیأتش نظری کرد صورت ظاهرش پاکیزه ... (گلستان ).
-
جستوجو در متن
-
ظاهربینی
لغتنامه دهخدا
ظاهربینی . [ هَِ ] (حامص مرکب ) دیدن صورت ظاهر و بیخبر ماندن از باطن .
-
باطن
لغتنامه دهخدا
باطن . [ طِ ] (ع اِ) پنهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خلاف ظاهر. (تاج العروس ). نهان . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، بَواطِن . (مهذب الاسماء). ناپیدا. مقابل ظاهر : شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عارکرم بسیاری بود در باطن در ثمین . منوچه...
-
تیره باطن
لغتنامه دهخدا
تیره باطن . [ رَ / رِ طِ ] (ص مرکب ) بدخواه و گمراه . (ناظم الاطباء). بدسرشت . تیره دل . خلاف روشن ضمیر : ابر رحمت فیض ها در دامن تر می بردتیره باطن را نظر بر ظاهر حال است و بس . رضی دانش (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ظاهربین
لغتنامه دهخدا
ظاهربین . [ هَِ ] (نف مرکب ) آنکه فقط صورت ظاهر را بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .
-
اهل باطن
لغتنامه دهخدا
اهل باطن . [ اَ ل ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). مقابل اهل ظاهر و صورت . آنانکه بتأویل قرآن استناد کنند. اهل تأویل . و رجوع به جامعالحکمتین ص 297 و فهرست آن شود.
-
ملامیه
لغتنامه دهخدا
ملامیه . [ م َ می ی َ ] (اِخ ) گروهی هستند که باطن خود را در ظاهر خود آشکار نکنند. (ازتعریفات جرجانی ). و رجوع به ملامتیان و ملامتی شود.
-
راستاحسینی
لغتنامه دهخدا
راستاحسینی . [ ح ُ س َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ،راسته حسینی . صاف و ساده . روراست . بی شیله و پیله . یک لخت . ظاهر و باطن یکی . رجوع به راسته حسینی شود.
-
اهل معنی
لغتنامه دهخدا
اهل معنی . [ اَ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل اهل صورت و ظاهر. اهل حقیقت . آنکه به معنی و باطن توجه دارد: اهل معنی همه یکجا جمعند.
-
گرگ میشی
لغتنامه دهخدا
گرگ میشی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) ظاهر خوب و باطن بد داشتن ، همچون منافقان . (از آنندراج ). رجوع به گرگ میش شود.
-
زلع
لغتنامه دهخدا
زلع. [ زَ ل َ ] (ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کفتگی باطن قدم . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
باصفا
لغتنامه دهخدا
باصفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) پاکیزه . (ناظم الاطباء). || جای پاکیزه .- آدم باصفا ؛ آنکه درونی پاک و ظاهر و باطن یکی و عقیده ٔ خالص دارد. با حقیقت . پاک ضمیر. پاکدل خوش نیت : و لیکن تو آن میشمر پارساکه باطن چو ظاهر ورا باصفاست . ناصرخسرو.مردی نورانی قوی ب...
-
چین و ماچین
لغتنامه دهخدا
چین و ماچین . [ ن ُ ] (اِخ )چین ماچین . چین و ماوراءِ چین . یا چین و کشنشین یا چین و ماچین : چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین .ناصرخسرو.