کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظاهر فریبنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ظاهر بأمرا
لغتنامه دهخدا
ظاهر بأمرا. [ هَِ رُ ب ِ ءَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به ظاهر محمدبن احمد... شود.
-
صورت ظاهر
لغتنامه دهخدا
صورت ظاهر.[ رَ ت ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهر حال . هیأت ظاهر. آنچه بچشم درآید از ظاهر کسی : در هیأتش نظری کرد صورت ظاهرش پاکیزه ... (گلستان ).
-
اصحاب ظاهر
لغتنامه دهخدا
اصحاب ظاهر. [ اَ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنانکه قیاس و اجتهاد در احکام را تجویز نمیکردند و گفتند:اصول عبارتند از کتاب و سنت و اجماع فقط. و قیاس رابهیچ رو از اصول نمیشمردند و گفتند: نخستین کسی که قیاس کرد ابلیس بود. یکی از این گروه داود اصف...
-
اهل ظاهر
لغتنامه دهخدا
اهل ظاهر. [ اَ ل ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه بر ظاهر کتاب خدا عمل کند. مقابل اهل تأویل . رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن و فیه ما فیه ص 146 و 165 شود. || ریاکاران . (آنندراج ).
-
خوش ظاهر
لغتنامه دهخدا
خوش ظاهر. [ خوَش ْ / خُش ْ هَِ ] (ص مرکب ) آنکه ظاهر آراسته دارد. مقابل بدظاهر. || کنایه از بدجنس : فلانی خوش ظاهر و بدباطن است .
-
جستوجو در متن
-
زرق نمای
لغتنامه دهخدا
زرق نمای . [ زَ ن َ ] (نف مرکب ) دربیت زیر از نظامی بمعنی به ظاهر حیله گر، نشان دهنده ٔمکر و فریب . دارای ظاهری فریبنده آمده : گفت کای ره نشین زرق نمای چه کسی و چه جای تست اینجای .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 241).
-
چرب زبانی
لغتنامه دهخدا
چرب زبانی . [ چ َ زَ ] (حامص مرکب ) نصیحت و خوشامدی . (ناظم الاطباء). چرب گفتاری . چرب گوئی . خوش سخنی .چرب سخنی . گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی . ثَطعَمَة. بِلَّة. (منتهی الارب ) : از باده و از چرب زبانی چنان ماه اندر سر ما هر دو...
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها : بچشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببین...
-
فرشته
لغتنامه دهخدا
فرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ،...
-
زخرف
لغتنامه دهخدا
زخرف . [ زُ رُ ] (ع اِ) کمال خوبی از هر چیزی . زخارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). معنی اصلی زخرف ، کمال خوبی چیزی است و یا اینکه معنی اصلی آن زر است و این معنی متخذ از آن است .(از محیط ...
-
استیلیک
لغتنامه دهخدا
استیلیک . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) فلاویوس . وی یکی از ژنرالها و رجال نامی روم وپسر یک تن از واندالهاست که سمت صاحب منصبی در لشکر امپراطور والنس (364 - 378 م .) داشت . او در عنفوان جوانی داوطلبانه در زمره ٔ نظامیان امپراطوری درآمد و تدریجاً به مقامات عالیه ...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی...
-
رخسار
لغتنامه دهخدا
رخسار. [ رُ ] (اِ مرکب ) گونه که به عربی خَدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره ) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض . (ناظم الاطباء). اُجْنة. وَجْنَة. وَجَنة. وِجْنة. وُجْنة. عذار. ممسوح . خُدّة. کَرْشَمة. (منتهی الارب...
-
کفتار
لغتنامه دهخدا
کفتار. [ ک َ ] (اِ) جانوری است صحرایی و درنده که به هندی هوندار گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پستانداری است از راسته ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی را به نام کفتاران در این راسته به وجود می آورد. این جانور در اروپا و آسیا و مخصوصاً افریقا فراوان است . دندا...