کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظام
لغتنامه دهخدا
ظام . (ع اِ) آواز و غوغا. رجوع به ظأب شود.
-
واژههای مشابه
-
ظأم
لغتنامه دهخدا
ظأم . [ ظَءْم ْ ] (ع مص ) با زنی آرمیدن . || باجناغ شدن .دو خواهر را دو مرد خواستن و در نکاح آوردن . || (اِ) شوی خواهر مرد. یِزنه . || باجناق . هم زلف . هم سلف . هم داماد. || سخن هرچه باشد. || غوغا. بانگ . رجوع به ظأب شود.
-
واژههای همآوا
-
ذام
لغتنامه دهخدا
ذام . (ع اِ) ذان . ذاب . ذین . ذیم . آهو. عیب .
-
ذام
لغتنامه دهخدا
ذام . [ ذام م ] (ع ص ) عیب کننده . نکوهنده .
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ ] (ع اِمص ) پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . پایندانی . کفالت . (فرهنگ فارسی معین ). || مهتری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهتری . سروری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ ] (ع مص ) زعامة. (ناظم الاطباء). به عهده گرفتن . قبول کردن . کفالت کردن . پایندانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ضامن و پذیرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد ). || مهتر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گمان بردن و د...
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ زِ / زُ ] (ع اِ) گفتار حق یا باطل و دروغ (ضد) و بیشتر در آنچه در او شک و شبهه است گفته شود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به فتح و ضم افصح است بمعنی گمان و ظن . (غیاث ). گفتار حق باشد یا باطل و دروغ ، لیکن به فتح و ضم ّ حرف اوّل افص...
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ ع َ ] (ع مص ) طمع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). امید داشتن و حرص نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) شِواء زَعم ؛ بریانی بسیار چرب زود جاری شونده بر آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زئم
لغتنامه دهخدا
زئم . [ زِءْم ْ ] (ع اِ) چشم . یقال : یرمون فی زئمک ؛ یعنی می اندازند در چشم تو. || حَسَب . یقال : طعنوا فی زئمه ؛ طعن عیب کردند در حسب او. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
زآم
لغتنامه دهخدا
زآم . [ زُ ] (ع ص ، اِ) مرگ کریه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معنی صحیح زآم مرگ کریه است . مرگ عاجل . (از تاج العروس ). موت سریع مجهز. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مرگ شتاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان قاطع). دره ای است در هندوستان ، سلطان محمود غزنوی در آن شکار بسیار کرد. گویند در یک روز صد وسی گرگ در آنجا شکار کرد...
-
زام
لغتنامه دهخدا
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سی...