کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیفور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) (...قلعه ) قلعه ای است از قلاع ارجان از کوره ٔ قبادخره ٔ فارس . (نزهة القلوب چ اروپا ص 130).
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) (ملک ...) انجدانی . برادر مهتر ملا داعی انجدانی است و از تلامذه ٔ شیخ عبدالعال و مولانا فتح اﷲ معز است و اول ِ حال کسری تخلص میکرده بعد از آن مدتی در قزوین مانده و ملک تخلص میکرده . بهر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند...
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزاده ٔ بایزید اکبر است ). رجوع به ص 93 از ج 4 صفة الصفوة لابن الجوزی و نیز رجوع به ص 180 ج 2 معجم البلدان و ص 338 روضات الجنات شود.
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71).
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) رجوع به «ابومنصور طیفور طیب » شود.
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمدبن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست . رجوع به احمدبن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 (حاشیه )، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلا...
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام بایزید بسطامی شیخ صوفیه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و هو طیفوربن عیسی بن سروشان البسطامی الملقب بسلطان العارفین . رجوع به «ابویزید طیفوربن عیسی » و ج 1 ص 292 حبیب السیر و ص 61 ج 2 نامه ٔ دانشوران و ص 338 روضات الجنات و ب...
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (مراصد الاطلاع ).
-
طیفور
لغتنامه دهخدا
طیفور. [ طَ ] (ع اِ) نام جانورکی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن . (برهان ). || مرغی است . (مهذب الاسماء). || مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) : همچو پروانه ٔ چراغ شوددر شبستان وقت او طیفور. سی...
-
واژههای مشابه
-
حامدبیک طیفور
لغتنامه دهخدا
حامدبیک طیفور. [ م ِ ب َ طَ ] (اِخ ) یکی از متأخرین شعرای عثمانی . پسر نوح بک همشیره زاده ٔ صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا. او در سال 1194 هَ . ق . به سمت رئیس الکُتّابی بخزانه ٔ همایون داخل شد، بعداً طریق تدریس برگزید، و در تاریخ 1230 قاضی حلب شد، بعد...
-
ابن ابی طیفور
لغتنامه دهخدا
ابن ابی طیفور. [ اِ ن ُ اَ طَ ] (اِخ ) محمدبن احمد. از مردم جرجان . و از اوست : کتاب ابواب الخلفاء.
-
جستوجو در متن
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طیفور. رجوع به ابومنصور طیفور شود.
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) جدّ ابوجعفر محمدبن یزیدبن طیفور البغدادی المعروف بالطیفوری است و وی منسوب به طیفور از محدثان بغداد باشد. (سمعانی ).