کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طپش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طپش
لغتنامه دهخدا
طپش . [طَ پ ِ ] (اِمص ) تپش . عمل طپیدن ؛ خفقان طپش دل . (منتهی الارب ). اضطراب . ضربان قلب . طپش قلب . || نشستن و برخاستن آتش . || حرارت . گرمی . سوزش و التهاب : سیاوش بدو گفت انده مدارکزینسان بود گردش روزگاربنیروی یزدان نیکی دهش ازین کوه آتش نیابم ...
-
واژههای مشابه
-
دل طپش
لغتنامه دهخدا
دل طپش . [ دِ طَ پ ِ ] (اِ مرکب ) دل تپش . طپش قلب . ضربان قلب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل تپش شود.
-
واژههای همآوا
-
تپش
لغتنامه دهخدا
تپش . [ ت َ پ ِ ] (اِمص ) پهلوی تَپیشن . اسم مصدر از تپیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بر وزن و معنی طبش است که اضطراب و حرکت از گرمی و حرارت باشد، و طبش معرب آن است با بای ابجد. (برهان ). تبش . (انجمن آرا) (آنندراج ). ضعف و بی حالی از گرما. (ناظم الا...
-
جستوجو در متن
-
وجاف
لغتنامه دهخدا
وجاف . [ وَج ْ جا ] (ع ص )طپش دل دارنده . کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد).
-
طپیدگی
لغتنامه دهخدا
طپیدگی . [ طَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت طپیده . تپش . طپش . اضطراب . لرزه . لجاجة: طپیدگی از گرسنگی . (منتهی الارب ).
-
گزاز
لغتنامه دهخدا
گزاز. [ گ ُ ] (اِ) طپش و اضطرابی را گویند که مردم را بسبب حرارت و غیره بهم رسد. (برهان ) (آنندراج ). طپشی باشد مردم را بر سبیل عموم . (صحاح الفرس ).
-
زیخ
لغتنامه دهخدا
زیخ . (اِ) طپش و خفقان قلبی که از شعف یا از هول و ترس عارض شود. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 42 ب ).
-
سکسکی
لغتنامه دهخدا
سکسکی . [ س ُ س ُ ] (اِ) زحمتی باشد که آدمی را در غایت ضعف پیدا میشود و آن طپش دلی است که به اندک جنبشی حرکتی بهمرسد. (آنندراج ) (برهان ).
-
خفقان کردن
لغتنامه دهخدا
خفقان کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ](مص مرکب ) دل به طپش افتادن . طپیدن دل : زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.سعدی (غزلیات ).
-
خفقان دار
لغتنامه دهخدا
خفقان دار. [ خ َ ف َ ] (نف مرکب )خفقان دارنده . طپش دل دارنده . نفس گرفته : خیک است زنگی خفقان دار کز جگروقت دهان گشا همه صفرا برافکند.خاقانی .
-
دام کنده
لغتنامه دهخدا
دام کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد.طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد : ای شاخ گل شکسته ٔ طرف کلاه تووی شانه دام کنده ٔ زلف سیاه تو.ملامفید بلخی (از آنندراج ).
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِ) طپش و اضطراب که مردم را از حرارت بهم رسد و این حال بیشتر زنان را در وقت زائیدن واقع میشود. (برهان ). تبشی باشد سخت که در تن مردم افتد و بیشتر زنان را به وقت زادن . (صحاح الفرس ).هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گراز....