کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طپان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طپان
لغتنامه دهخدا
طپان . [طَ ] (نف ، ق ) بیقرار. بی آرام . مضطرب . طپنده . در حال طپیدن . ضجر. هلوع . (منتهی الارب ). تپان : طپان ماده بفتاد و نر برپریدبیامد همانجا که بد آرمید.اسدی (گرشاسبنامه ).شب دیده بر سپهر و بر انجم گماشتم تا خود نظیر نجم کله دوز من کدام دیدم هم...
-
واژههای همآوا
-
تپان
لغتنامه دهخدا
تپان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و در 50 هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و 2 هزارگزی قلعه میرآباد واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات...
-
تپان
لغتنامه دهخدا
تپان . [ ت َ ] (نف ) لرزان . مضطرب . بی آرام : ز نعره تپان گشت بر چرخ هوربدیگر جهان جنبش افتاد و شور. اسدی (گرشاسبنامه ٔ).|| تپاننده . || (اِ) چکشی که بدان کلوخ را خرد میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج ا ورق 286 ب ) شود.
-
جستوجو در متن
-
طپنده
لغتنامه دهخدا
طپنده . [ طَ پ َ دَ / دِ ] (نف ) که بطپد. مضطرب . خافق . طپان . تپنده .
-
هلوع
لغتنامه دهخدا
هلوع . [ هََ ] (ع ص ) سخت ناشکیباو ترسنده از بدی . || آزمند. || بخیل بر مال . || طپان و سخت نالان که بر مصیبت صبر نتواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واجف
لغتنامه دهخدا
واجف . [ ج ِ ] (ع ص ) بی آرام . طپان . (آنندراج ). مضطرب : قلب ُ واجف ؛ یعنی دل مضطرب . (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان ، مضطرب . (ناظم الاطباء). وَجّاف . (المنجد). طپنده . لرزنده . و رجوع به وجف شود.
-
بازآرمیده
لغتنامه دهخدا
بازآرمیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) آرمیده . آسوده . آرام گرفته : دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و بر شرم و کش خرام . سوزنی .رجوع به آرمیده شود.
-
پرشرم
لغتنامه دهخدا
پرشرم . [ پ ُ ش َ ] (ص مرکب ) پرآزرم . بسیارحیا : بیاورد آزادتن دایه ای یکی پاک و پرشرم و پرمایه ای . ؟دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام .سوزنی .
-
ضجر
لغتنامه دهخدا
ضجر. [ ض َ ج ِ ] (ع ص ) بیقرار. ملول . تفته . (منتهی الارب ). خشمگین . ضجور. (مهذب الاسماء). طپان . جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ . (منتهی الارب ). دلتنگ . (منتخب اللغات ) (زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست . (تاریخ ب...
-
یمینی سمنانی
لغتنامه دهخدا
یمینی سمنانی . [ ی َ نی ِ س ِ ] (اِخ ) یا میریمینی شمشیرفروش . معاصر شاه طهماسب صفوی بود و به سال 981 هَ . ق . درگذشت . (از روز روشن ص 951). شاعری خوش طبع و خوش سلیقه بودو به شمشیرسازی اشتغال داشت . این دو بیت از اوست :به دست پنبه ٔ داغم به جای نسرین...
-
کش خرام
لغتنامه دهخدا
کش خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خوشخرام . آنکه با طنازی و عشوه گری خوش خرامد : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن . منوچهری .دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام . سوزنی .در...
-
شوخ چشم
لغتنامه دهخدا
شوخ چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء). بیشرم . بی آزرم : غمی گشت و بگذاشت دریابخشم به فرزند گفت ای بد شوخ چشم . فردوسی .اگر سرد گویم بر این شوخ چشم بجوشد دلش گرم گردد ز خشم . فردوسی .من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام به ...
-
بی قرار
لغتنامه دهخدا
بی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی قرار گردون اندر مدار باشدواندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری .وین بلند و بی قرار وصعب دولاب کبودگرد ...