کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طَّيْرِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طیر
لغتنامه دهخدا
طیر. (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که عرب را در آن محل واقعه ای رخ داده و روز واقعه یکی از ایام تاریخی عرب بشمار است . (معجم البلدان ).
-
طیر
لغتنامه دهخدا
طیر. [ طَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام محلی که آن را رکن هم میگفته اند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 271 شود.
-
طیر
لغتنامه دهخدا
طیر. [ طَ ] (ع مص ) پریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : طار طیراً و طیراناً و طیرورةً؛ پرید. || شتافتن . (زوزنی ). || (اِ) مقابل وحش . پرنده . مرغ . طائر. پَروَر. ج ، طیور، اطیار. (منتهی الارب ). || ج ِ طائر. (منتهی الارب ) (زمخشری ). مرغان . (...
-
جستوجو در متن
-
ابادید
لغتنامه دهخدا
ابادید. [ اَ ](ع ص ) طیر ابادید؛ مرغان پریشان ، متفرق ، پراکنده .
-
طیرورة
لغتنامه دهخدا
طیرورة. [ طَ رَ ] (ع مص ) در تمام معانی رجوع به «طیر» شود. سبکی . (منتهی الارب ).
-
ذقط
لغتنامه دهخدا
ذقط. [ ذَ / ذُ ] (ع مص ) برجستن طیر بر ماده . || فضله افکندن مگس .
-
اطیار
لغتنامه دهخدا
اطیار. [اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طیر. (متن اللغة) (ناظم الاطباء). || جج ِ طائر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طائر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : تو خلیل وقتی ای خورشیدهش این چهار اطیار رهزن را بکش . مولوی .رجوع به طَیر وطائر شود.
-
ذرق
لغتنامه دهخدا
ذرق . [ ذَ ] (ع اِ) پیخال . سرگین مرغ . (مهذب الاسماء). ریخ . (زمخشری ). فضله ٔ طیر. چلغوز مرغ . روث طیور. (داود ضریر انطاکی ).
-
متأویات
لغتنامه دهخدا
متأویات . [ م ُ ت َ ءَ وی یا ] (ع ص ) طیر متأویات ، نعت است از تأوت الطیر. (از منتهی الارب ). پرندگان فراهم آمده از هر جا. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
اوالف
لغتنامه دهخدا
اوالف . [ اَ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آلفة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- اوالف طیر ؛ پرندگان که بخانه ای الفت گیرند. رجوع به آلفة شود.
-
طیری
لغتنامه دهخدا
طیری . [ طَ] (اِخ ) منسوب به طیر که لقب ابوالفرج محمدبن محمدبن احمدبن الطیر القصری الطیری المقری البغدادی (466-540 هَ . ق .) بوده که پس از وی اخلاف او خود را به وی منسوب داشته و خویشتن را طیری خواندند. (سمعانی ).
-
حفحفة
لغتنامه دهخدا
حفحفة. [ ح َ ح َ ف َ ] (ع مص ) تنگ روزی شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حفحفه ٔ جناح طیر؛ آواز کردن بال مرغ در پریدن . || حفحفه ٔ ضبع؛ بانگ کردن کفتار. (منتهی الارب ).
-
دیهقان
لغتنامه دهخدا
دیهقان . (اِ) دهقان . دیهگان : به از صناع عالم دیهقان است که وحش و طیر را راحت رسان است جهان را خرمی از دیهقان است از او گه زرع و گاهی بوستان است . (از سعادت نامه منسوب به ناصرخسرو).رجوع به دهقان شود.
-
ذوات الاربع
لغتنامه دهخدا
ذوات الاربع. [ ذَ تُل ْ اَ ب َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) چارپایان . چهارپایان . چاروایان و آن عبارت از همه ٔ انواع حیوان جز آدمی و طیر و انواعی از ماهیان باشد.