کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طومار و دفتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
دفتر
لغتنامه دهخدا
دفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبا...
-
تومار
لغتنامه دهخدا
تومار. (اِ) طومار. (دهار). طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند. کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت . (ناظم الاطباء). رجوع به طومار شود.
-
طامور
لغتنامه دهخدا
طامور. (ع اِ)طومار. نامه . کتاب . || دفتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 225 شود.
-
کتابچه
لغتنامه دهخدا
کتابچه . [ ک ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کتاب کوچک . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || در تداول امروز دفتر سفید کوچک بقطع خشتی یا رقعی و کوچکتر برای تحریر. اوراق سفید که بر هم نهند و بشکل کتاب مجلد و صحافی کنند برای تحریر. || طومار یا دفتر مالیات که...
-
دستیانه
لغتنامه دهخدا
دستیانه . [ دَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست آورنجن . قُلب . (از منتهی الارب ). دستانه . دستوانه . دستیاره . یارج . یارق . یاره .سوار: کُسبَر؛ دستیانه از عاج مانند دست برنجن . (منتهی الارب ). مسک ؛ دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن . وقف ؛ ...
-
سجل
لغتنامه دهخدا
سجل . [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] (از ع ، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). || نویسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بلغت حبشه .(منتهی الارب ) (آن...
-
درج
لغتنامه دهخدا
درج . [ دَ ] (ع اِ) کاغذ و نورد نامه . (منتهی الارب ). آنچه در آن نوشته شود، گویند أنفذته فی درج الکتاب ؛ در طی آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || طومار و پیچ نامه . (دهار). طوماری که خطاط در آن خط نوشته باشد. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجان...
-
درنوردیدن
لغتنامه دهخدا
درنوردیدن . [ دَ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن و قطع کردن . (از آنندراج ). درنوشتن گسترده ای را. لوله کردن . درپیچیدن . طی . طی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تا کردن . ورمالیدن . با هم پیچیدن و درنوردن کنانیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن .خلاف گستر...
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ رَ ] (ع اِ) کاغذ. (مهذب الاسماء). برگه ٔ کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذ بریده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخشی از کتاب شامل دو صفحه . بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتن...
-
حرف
لغتنامه دهخدا
حرف . [ ح َ ] (ع اِ) حد. لب . کنار. کناره . لبه . کرانه . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شفا. جانب . طرف . (منتهی الارب ): حرف جبل ؛ تیزی سر کوه . (منتهی الارب ). || کناره ٔ شمشیر. حد سیف . ج ، حِرَف . || ناقه ٔ استوار و باریک ...
-
کاغذ
لغتنامه دهخدا
کاغذ. [ غ َ ] (اِ) کلمه ٔ فارسی است . (فیروزآبادی ) (منتهی الارب ) . قرطاس . (دهار) (ترجمان القرآن ). ورق . درج . (منتهی الارب ). بیاض . ورقه . طِرس .چنین گفت رستم بایرانیان که یکسر ببندید کین را میان که گر نامداری ز ایران زمین هزیمت پذیرد ز سالار چی...
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).منه : خط فلان ؛ کم و اندک خورد فلان . (منتهی الارب ). || شکافتن گ...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...