کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوفان زا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طوفان مازندرانی
لغتنامه دهخدا
طوفان مازندرانی . [ ن ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش میرزا طیب و اصلش از ملک هزارجریب من توابع دارالمرز مازندران بوده . پس از تحصیل کمالات و کسب مقالات مهاجرتی و مسافرتی بعراق عجم پذیرفته ، در صفاهان اهاجی رکیکه گفته و شنفته از معاصرین حاج لطفعلی بیگ آذر و سا...
-
طوفان نوح
لغتنامه دهخدا
طوفان نوح . [ ن ِ نو ] (اِخ ) مصیبت و بلیه ای که بر بنی نوع بشر آمده و هیچ یک از بنی نوع بشر جز هشت نفر خانواده ٔ نوح رهائی نیافتند. (قاموس کتاب مقدس ). فروگرفتن قسمتی بزرگ یا همه ٔ زمین در زمان نوح . صاحب مرآت جهان نما آورده که : اهل تاریخ از سه طوف...
-
مرغ طوفان
لغتنامه دهخدا
مرغ طوفان . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔپرده پایان که دارای قدی متوسط است منقارش کوتاه و خمیده و شیاردار است و در قاعده ٔ آن منخرین قرار دارد. رنگ پرهایش تیره است . این پرنده بسیار دورپرواز است و کشتی مسافربری را هفته ...
-
خلیطه ٔ طوفان
لغتنامه دهخدا
خلیطه ٔ طوفان . [ خ َ طَ / طِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اغتشاش کننده . مهیج اغتشاش . شرور. || کسی که تهمت میزند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تیزباد
لغتنامه دهخدا
تیزباد. (اِ مرکب ) بادی سخت و تند. بادی طوفان زا : که گر گیو و گودرز و آن دیوزادشوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی .چنان بد که روزی یکی تیزبادبرآمد غمی گشت ازو رشنواد. فردوسی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
افریقا
لغتنامه دهخدا
افریقا. [ اِ / اَ ] (اِخ ) قسمت سوم از پنج قسمت عالم و قاره ٔ سوم از سه قاره ٔ قدیم که عبارت از شبه جزیره ایست مثلث شکل و بواسطه ٔ تنگه ٔ سوئز به آسیا اتصال داشته و اکنون بواسطه ٔ کانال سوئز از آن جداشده است . و این قسمت از عالم محدود است از طرف شمال...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...