کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طور عبدین
لغتنامه دهخدا
طور عبدین . [ رِ ع َ ] (اِخ ) شهرکی است از اعمال نصیبین به کمره ٔ کوهی مشرف بر آن و متصل بکوه جودی و آن قصبه ٔ (مرکز) شهری است بدانجای . شاعر گوید : ملک الحضر و الفرات الی دجََلة طرّاً و الطور من عبدین . (معجم البلدان ).طور عبدین را امروزه طور عابدین...
-
طور هارون
لغتنامه دهخدا
طور هارون . [ رِ ] (اِخ ) کوهی که هارون برادر موسی بدانجا مدفونست . (برهان ). کوهیست بلند در جنوب بیت المقدس و قبر هارون بدانجاست . وی یا برادر خود موسی بر فراز آن شد و بازنگشت از اینرو بنی اسرائیل موسی را بقتل وی متهم ساختند و وی خدا را بخواند تا تا...
-
آتش طور
لغتنامه دهخدا
آتش طور. [ ت َ ش ِ ] (اِخ ) آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
-
ساده طور
لغتنامه دهخدا
ساده طور. [ دَ / دِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) کنایه از آدمی بی تکلف . (بهار عجم ) (آنندراج ). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری . (ناظم الاطباء).. ساده وضع : مروت ساده طورت کرد اماچه خود را خوب در کار تو کردم .ظهوری (از آنندراج ).
-
نار طور
لغتنامه دهخدا
نار طور. [ رِ ] (اِخ ) آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم اﷲ تجلی کرد. رجوع به طور شود : شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طورشمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش .وحشی .
-
لاله ٔ طور
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ طور. [ ل َ / ل ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از آتش طور است . (آنندراج ) : اگر چه لاله ٔ طور است روی روشن اوچراغ صبح بود با بیاض گردن او.صائب (از آنندراج ).
-
این طور
لغتنامه دهخدا
این طور. [ طَ / طُو ] (ق مرکب ) چنین . اینچنین . (فرهنگ فارسی معین ).- که اینطور ؛ در موردی گویند که مطلبی بر خلاف رضا شنیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی طور
لغتنامه دهخدا
بی طور. [ طَ / طُو ] (ص مرکب ) (از: بی + طور) بدوضع. بی روش . بدسلوک . (ناظم الاطباء). رجوع به طور شود.
-
چراغ طور
لغتنامه دهخدا
چراغ طور. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج ). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم . رجوع به چراغ کلیم شود.
-
دیر طور سینا
لغتنامه دهخدا
دیر طور سینا. [ دَ رِ رِ ] (اِخ ) یا کلیسای طور بر قله ٔ کوه طور سینا قرار دارد و این همان کوهی است که نور بر موسی بدانجا تجلی نمود و بیهوش گردید. این دیر در بالای کوه از سنگ سیاه ساخته شده است . عرض دیوار آن هفت ذرع می باشد و دارای سه در آهنین است و...
-
واژههای همآوا
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (اِخ ) ...فرزند جمشید از دختر گورنگ پادشاه کابل . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پسر جمشید جم است که در سیستان از دختر گورنگ شاه بهم رسید و او جد بزرگ زال و رستم است و پسرش شیداسب نام داشته و او پدر تورک است و نسب ایشان در گرشاسب نامه ٔ اسدی و بعضی تو...
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (اِخ ) مرکز ایالت قدیم تورن و ایالت اندر - اِ - لوار کنونی فرانسه که بر ساحل رود لوار و جنوب غربی پاریس واقع است و 83600 تن سکنه دارد. این شهر اسقف نشین و دارای مدرسه ٔ مقدماتی طب و داروسازی است . کلیسای سن گاتین که متعلق به قرون 13 و 14 و 15 م ...
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (اِخ ) ترک را نیز گویند که نقیض تاجیک است . (برهان ). مردم ترک . ضد تاجیک . (ناظم الاطباء).رجوع به تورانیان و سبک شناسی بهار ج 2 ص 244 شود.
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (اِخ ) نام پسر بزرگ فریدون است که تورج باشد و این نام در مؤید الفضلاء با «زای » فارسی هم آمده است . واﷲ اعلم . (برهان ). پسر بزرگترین فریدون است که ولایت توران بنام او موسوم گشته . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ...
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (اِخ ) نام دختر ایرج است که زن منوچهر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).