کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طود
لغتنامه دهخدا
طود. [ طَ ] (اِخ ) شهرکی به صعید اعلی ، فرازِ قوص و فرودِ اسوان دارای مناظر و بستانها، آن را امیر درباس الکردی معروف به احول ، به روزگار الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب بساخته است . (معجم البلدان ).
-
طود
لغتنامه دهخدا
طود. [ طَ ] (اِخ ) نام کوهی که مشرف است بر عرفه بجانب صنعاء کشیده شود و بسبب بلندی بدان سراة نیز نام دهند و سراة هر چیز پشت آن چیز باشد. (معجم البلدان ).
-
طود
لغتنامه دهخدا
طود. [ طَ ] (ع اِ) کوه . (منتهی الارب ). کوه بزرگ . (منتهی الارب ) (دهار) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). کوه کلان . (غیاث ). ج ، اطواد، طودة : اگرچه در رزانت وقار طود اسم بود لطمه ٔ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 369). || ...
-
طود
لغتنامه دهخدا
طود.[ طَ ] (ع مص ) پاییدن . قرار گرفتن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
بنت طود
لغتنامه دهخدا
بنت طود. [ ب ِ ت ُ طَ ] (ع اِ مرکب ) کمان . (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
تود
لغتنامه دهخدا
تود. (اِ) توت باشد و آن میوه ایست معروف که خورند. (برهان ) (آنندراج ). توت . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). فرصاد. (یادداشت ایضاً) : مباش مادح خویش و مگوی خیره مراکه من ترنج لطیف و خوشم تو بی مزه تود. ناصرخسرو.وعده ٔ این چ...
-
جستوجو در متن
-
اطواد
لغتنامه دهخدا
اطواد. [ اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طَود. (دهار). ج ِ طود، کوه یا کوه بزرگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ِ طود، کوه . (هفت قلزم ). || توده های ریگ . (هفت قلزم ) (از متن اللغة). و رجوع به طود شود.
-
طودة
لغتنامه دهخدا
طودة. [ طِ وَ دَ ] (ع اِ) ج ِ طود. (منتهی الارب ).
-
مطادة
لغتنامه دهخدا
مطادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) (از «طود») دشت دور و دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مایج
لغتنامه دهخدا
مایج . [ ی ِ ] (ع ص ) مائج . موج زننده : و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه ). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوز...
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. (ناظم الاطباء). پهلوی «کف » (کوه ، قله ٔ کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » (کوه )، اوستا «کئو...