کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طنز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طنز
لغتنامه دهخدا
طنز. [ طَ ] (اِخ )(شارع ...) ببغداد است بنهر طابق . (معجم البلدان ).
-
طنز
لغتنامه دهخدا
طنز. [ طَ ] (ع مص ) فسوس کردن .(منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فسوس داشتن . (دهار). افسوس داشتن . (زوزنی ). افسوس کردن . (تاج المصادر). || بر کسی خندیدن . || عیب کردن . (زوزنی ). || لقب کردن . (زوزنی ). || سخن به رموز گفتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (ا...
-
واژههای مشابه
-
طنز کردن
لغتنامه دهخدا
طنز کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن . عیبجوئی . تمسخر کردن .
-
طعن و طنز
لغتنامه دهخدا
طعن و طنز. [ طَ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به طنز شود.
-
جستوجو در متن
-
مطانزة
لغتنامه دهخدا
مطانزة. [ م ُ ن َ زَ ] (ع اِمص ) سخریه و فسوس . (ناظم الاطباء). کلمه ای است برساخته از طنز. رجوع به طنز شود.
-
کری
لغتنامه دهخدا
کری . [ ک َ ] (اِ) در تداول مردم قزوین ، زال زالک است . (یادداشت مؤلف ). و به طنز گویند کری هم داخل میوه شده است .
-
وق زدن
لغتنامه دهخدا
وق زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) وق وق کردن . وغ وغ کردن . عوعو کردن . || تعبیری به طنز و استهزا از داد و فریاد کردن .
-
لنگ دراز
لغتنامه دهخدا
لنگ دراز. [ ل ِ دِ ] (ص مرکب ) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.
-
پاتویه
لغتنامه دهخدا
پاتویه . [ توی ی ِ ] (اِخ ) لوئی . یکی از آباء یسوعی و متکلم فرانسوی متولد در دیژن ، که در آثار ولتر مورد طعن و طنز است .
-
ترخنده
لغتنامه دهخدا
ترخنده . [ ت َ خ َدَ / دِ ] (اِ) طعنه و طنز و بیهوده و مکر و حیله باشد، و به این معنی بجای خای ثخذ «ف » و «ق » هر دو نیز آمده است . (برهان ). در برهان قاطع بمعنی طعنه و طنز و بیهوده و مکر و حیله آورده ، همانا ترفند و ترفنده را تبدیل و تصحیف کرده ، در...
-
دکاتره
لغتنامه دهخدا
دکاتره . [ دَت ِ رَ / رِ ] (اِ) ج ِ منحوت دکتر. ج ِ مصنوع فارسی زبانان به طنز برای دکتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
سرخوانی
لغتنامه دهخدا
سرخوانی . [ س َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) پیش خوانی . (برهان ) (آنندراج ). || خوانندگی و گویندگی . || سرنوشت خواندن . || طنز و مسخرگی کردن . (برهان ) (آنندراج ).
-
افسوس ریختن
لغتنامه دهخدا
افسوس ریختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )افسوس فروریختن . طنز گفتن . تمسخر کردن : وگر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه ٔ دهنش چون شکر فروریزد.حافظ (از آنندراج ).