کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طناز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طناز
لغتنامه دهخدا
طناز. [ طَن ْ نا ] (ع ص ) بسیار فسوس کننده . (منتهی الارب ). فسوس دارنده . (دهار). افسونگر. (مهذب الاسماء). که سخریه کند. که دست اندازد. (صحاح الفرس ). بسیارسخن به رموز گوینده . (غیاث ) (آنندراج ) : به چنگ باز گیتی در، چو بازت گشت سرپیسه کنونت باز با...
-
جستوجو در متن
-
گالاته
لغتنامه دهخدا
گالاته . [ ت ِ ] (اِخ ) زن قهرمان یکی از قطعات روستائی ویرژیل است . مثل زنان طناز و لوند است .
-
کش خرامیدن
لغتنامه دهخدا
کش خرامیدن . [ ک َ خ ِ / خ َ/ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خوش خرامیدن . با ناز حرکت کردن . طناز بودن . تَرَفﱡل . تَبَختُر. (یادداشت مؤلف ).
-
نی بیشه
لغتنامه دهخدا
نی بیشه . [ ن َ /ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نیزار. نیستان : چه خوش گفت آن پسر با یار طنازکه در نی بیشه ای آتش مینداز.سعدی .
-
عروسک انداز
لغتنامه دهخدا
عروسک انداز. [ ع َ س َ اَ ] (نف مرکب ) عروسک اندازنده . آنکه عروسک (منجنیق ) می اندازد. آنکه عروسک و منجنیق را بکار می اندازد. رجوع به عروسک شود : بر قلعه ٔ آن عروس طنازغضبان فلک عروسک انداز.نظامی .
-
بوالگنجک
لغتنامه دهخدا
بوالگنجک . [ بُل ْ گ ِ ج َ ] (ص ، اِ) هر چیز که آن عجیب و غریب و طرفه باشد و دیدنش خنده آورد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوالکنجک و بلکنجک شود. || طناز و عشوه گر. (ناظم الاطباء).
-
خوش حرکات
لغتنامه دهخدا
خوش حرکات . [ خوَش ْ / خُش ْ ح َ رَ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. آنکه حرکت و رفتار نکو دارد. آنکه در حرکاتش لغزش نیست . || شیرین حرکات . طناز. || خوش خلق . خوش اخلاق . خوش کردار.
-
وقح
لغتنامه دهخدا
وقح . [ وَ ق ِ ] (ع ص ) مرد کم شرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بی شرم . بی حیا : هست چون قمری طناز و وقح هست چون طوطی غماز و ندیم . خاقانی (چ سجادی ص 903).اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم . (سندبادن...
-
وقیح
لغتنامه دهخدا
وقیح . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...الوجه ) سخت روی یا کم شرم . (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شوخ روی . (تاج المصادر بیهقی ) : هست چون قمری طناز و وقیح هست چون طوطی غماز و نمیم . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 658).آن خدایی که ت...
-
تخته شلنگ
لغتنامه دهخدا
تخته شلنگ . [ ت َ ت َ / ت ِ ش َ/ ش ِ ل َ ] (اِ مرکب ) ورزش کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند. (غیاث اللغات ). تخته شلنگ زدن ، شلنگ تخته زدن ؛ نوعی از ریاضت کشتی گیران و آن چنانست که تخته را به د...
-
شوخ دیده
لغتنامه دهخدا
شوخ دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوخ چشم . بی شرم . وقح . وقاح . وقیح . بی حیا. (یادداشت مؤلف ). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). چشم دریده : گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلست...
-
همچو
لغتنامه دهخدا
همچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی بلخی .ای همچو سگ پلید و چنو دی...
-
مسخره
لغتنامه دهخدا
مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله ...
-
اکدش
لغتنامه دهخدا
اکدش . [ اِ / اَ دَ ] (ترکی ، ص ، اِ) محبوب . (غیاث اللغات ). معشوق . (یادداشت مؤلف ). محبوب و مطلوب . (آنندراج ) (از برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مطلوب . (از فرهنگ جهانگیری ). یکدش . ایکدش . ایکدیج . (فرهنگ فارسی معین ) : من نه به وقت خویشتن...