کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طناب هشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طناب خوردن
لغتنامه دهخدا
طناب خوردن . [ طَ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب ) کنایه است از پیموده شدن . نورالدین ظهوری راست : بمباحث چو تخم کارد دماغ ؟سینه از آه غم طناب خورد.(از آنندراج ).
-
طناب زدن
لغتنامه دهخدا
طناب زدن . [ طَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیمودن . (آنندراج ).
-
طناب شدن
لغتنامه دهخدا
طناب شدن . [ طَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طناب شدن دکان و مانند آن ؛ خط کشیده شدن ، ظهوری در تعریف نورس گوید: در هر دکان راسته بازارش که به تار شعاعی طنابی شده کار هزار سود و سودا راست آمده . (آنندراج ).
-
طناب صبح
لغتنامه دهخدا
طناب صبح . [ طَ ب ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطوط شعاعی . اوحدالدین انوری راست : باش تا صبح دولتت پس از این تیغ خورشید برکشد ز نیام تا کنی از طناب صبح طناب تا کنی از خیام چرخ خیام .(از آنندراج ).
-
طناب قورق
لغتنامه دهخدا
طناب قورق . [ طَ ب ِ ق ُ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طنابی که گرد خیمه ٔ سلاطین کشند ودر سواری سلاطین و حکام بندند از جهت امتناع آمدورفت مردم عوام از عالم باره که در هندوستان مرسوم است ودر آن زبان جالی گویند. شفیع اثر راست : ز چین جبه فرومایگان دنی...
-
طناب نهادن
لغتنامه دهخدا
طناب نهادن . [ طَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیمودن . میرمعزی راست : برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است که از عمارت او ملک یافت رونق و آب بدولت تو منجم بر او کشیده رقم بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب .(از آنندراج ).
-
طناب باز
لغتنامه دهخدا
طناب باز. [ طَ ] (نف مرکب ) آنکه با طناب بازی کند.
-
طناب بازی
لغتنامه دهخدا
طناب بازی . [ طَ ] (حامص مرکب ) عمل طناب باز.
-
طناب پیچ
لغتنامه دهخدا
طناب پیچ . [ طَ ] (ن مف مرکب ) پیچیده با طناب . کالا و متاعی که با طناب پیچیده شده باشد.
-
طناب خور
لغتنامه دهخدا
طناب خور. [ طَ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) گودی . عمق (در چاه ): طناب خور این چاه ده گز است .
-
مشکین طناب
لغتنامه دهخدا
مشکین طناب . [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) مشبه به زلف . گیسوی مانند طناب سیاه . مشکین رسن : ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 661).رجوع به مشکین رسن شود.