کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلسم زنگوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلسم زنگوله
لغتنامه دهخدا
طلسم زنگوله . [ طِ ل ِ م ِ زَ ل َ ] (اِخ ) در افسانه های باستانی قلعه یا محلی صعب العبور بوده است که چون طلسم کرده بوده اند کس آن را گشودن نمیتوانست .
-
واژههای مشابه
-
طلسم مزعفر
لغتنامه دهخدا
طلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش .خاقانی (از آنندراج ).
-
طلسم آگین
لغتنامه دهخدا
طلسم آگین . [ طِ ل ِ] (ص مرکب ) چون طلسم . پُرطلسم . باطلسم : من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان .فرخی .
-
صاحب طلسم
لغتنامه دهخدا
صاحب طلسم . [ ح ِ طِ ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جادوگر. طلسم ساز : بلیناس داند چنین رازهاکه صاحب طلسم است بر سازها.نظامی .
-
لوح طلسم
لغتنامه دهخدا
لوح طلسم . [ل َ / لُو ح ِ طِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفحه ٔ مس یا برنج و یا کاغذ و غیره که در آن وجه گشادن طلسم و حقیقت آن کنده و یا نوشته و پنهان کرده باشند. (آنندراج ). لوحی باشد که طریق گشادن طلسم بر آن تحریرکرده در میان طلسم تعبیه کنند. (غ...
-
هفت شهر طلسم نمرود
لغتنامه دهخدا
هفت شهر طلسم نمرود. [ هََ ش َ رِ طِ ل ِ م ِ ن ُ / ن َ ] (اِخ ) طلسم آب ، طلسم حوض ، طبل ، آینه ، بت منادی بر مناره ، بر روی آب رفتن درخت سایه گستر. (برهان ). در روایات اسلامی آمده است که خلیفه ٔ ثانی از دهقان فلوجه پرسید: عجایب بلاد شماچیست ؟ دهقان گ...
-
جستوجو در متن
-
زنگوله
لغتنامه دهخدا
زنگوله . [زَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان ). زنگله . زنگل . زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل . (فرهنگ فارسی ...