کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلبکار طلبکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فام ده
لغتنامه دهخدا
فام ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. وامخواه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فامدار شود.
-
رغبوت
لغتنامه دهخدا
رغبوت . [ رَ غ َ ] (ع ص ) مرد آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء). خواهان و طلبکار. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
داین
لغتنامه دهخدا
داین . [ ی ِ ] (ع ص ) وامخواه . طلبکار. مقابل مدیون . وام ده . بستانکار. قرض دهنده . وام دهنده . مقابل بده کار. مقابل وام دار. که بدیگری بعنوان وام نقدی داده است .
-
بدهکار
لغتنامه دهخدا
بدهکار. [ ب ِ دِ ] (ص مرکب ) مقروض و وامدار. (ناظم الاطباء). کسی که بدیگری پولی رامقروض است . (از اصطلاحات فرهنگستان ). مدیون . غریم . فام دار. مقابل طلبکار و بستانکار. (یادداشت مؤلف ).- امثال : بدهکار را که بحال خود گذاشتی طلبکار می شود . (امثال و...
-
خداطلب
لغتنامه دهخدا
خداطلب . [ خ ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ خدا. طلب کننده ٔ خدا. جستجوکننده ٔ خدا. کنایه از باایمان و متقی است . صوفیان را عقیده آن است که در هرچه نگرند روی حق بینند و از این جهت آنان در همه ٔ اشیاء خداطلب و طلبکار خدایند و «خداطلب » و «طلبکار خدا» ...
-
نفع دادن
لغتنامه دهخدا
نفع دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) سود رساندن . فایده دادن : باران بی محل ندهد نفع کشت را. صائب (از آنندراج ).|| بهره دادن . سود پول به طلبکار رباخوار دادن .
-
محال له
لغتنامه دهخدا
محال له . [ م ُ لُن ْ ل َه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه برای او حواله شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). محتال . طلبکار. (قانون مدنی ماده ٔ 724).
-
فامخواه
لغتنامه دهخدا
فامخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) وام خواه . طلبکار. بستان کار. آنکه مطالبه ٔ وام خود کند. (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه ازکسی وام گرفتن خواهد. دائن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
وامده
لغتنامه دهخدا
وامده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. غریم . داین . دائن . (یادداشت مرحوم دهخدا). که به دیگران وام دهد : وامداران تو باشند همه شهر درست نیست گیتی تهی از وام ده و وامگزار.سوزنی .
-
درکوب
لغتنامه دهخدا
درکوب . [ دَ ] (نف مرکب ) درکوبنده . کوبنده ٔ در. قارع الباب . || مجازاً، طلبکار مبرم : و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخب قابوسنامه ص 177).
-
مؤرس
لغتنامه دهخدا
مؤرس . [ م ُ ءَرْ رِ ] (ع ص ) کار و خدمت گیرنده از کسی . (آنندراج ). || آن که از کسی طلبکار است و خدمت میکند. (ناظم الاطباء). || آن که کشاورز گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
مدین
لغتنامه دهخدا
مدین . [ م ُ ] (ع ص ) وام دهنده . طلبکار. که وام داده است . || وام گیرنده . بدهکار. وامدار. که چیزی را قرضی خریده است و وامدار است . (از متن اللغة). || پاداش دهنده . عوض دهنده . جزادهنده . (ناظم الاطباء).
-
محال علیه
لغتنامه دهخدا
محال علیه . [ م ُ لُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بر او حواله شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). شخص ثالث در قبال محیل که مدیون است و محتال که طلبکار است . (قانون مدنی ماده ٔ 724).
-
خواس
لغتنامه دهخدا
خواس . [ خوا / خا ] (اِ) خواستگار. طلبکار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) مخفف خواست و بمعنی طلب و استدعاست چنانکه گویند: فلان زن خواس و بهمان فرزند خواس . || اراده ، چون : اینکه گویند تا خواس خدا چه باشد. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
شاه جو
لغتنامه دهخدا
شاه جو. (نف مرکب ) جوینده ٔ شاه . که شاه جوید. خواستارو طلبکار شاه . خواهنده و پژوهنده ٔ شاه : همه سندلی پیش اوی آمدندپر از خون دل و شاهجوی آمدند. فردوسی .|| (ن مف مرکب ) که شاه او را بجوید. و رجوع به شاه جوی شود.