کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلا ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوچه طلا
لغتنامه دهخدا
کوچه طلا. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
طلا کردن
لغتنامه دهخدا
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند : نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو. منوچهری .صداع اجل را دوا کرده ...
-
آب طلا
لغتنامه دهخدا
آب طلا. [ طِ / طَ ] (اِ مرکب ) آب زر. || آب اکلیل . و رجوع بکلمه ٔ طلا شود.
-
چاه طلا
لغتنامه دهخدا
چاه طلا. [ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع شده . جلگه ، گرمسیرو مالاریائی است و 59 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت گله داری...
-
چشمه طلا
لغتنامه دهخدا
چشمه طلا. [ چ َ م َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند. بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد که در 34 هزارگزی باختر الشتر و 9 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات...
-
واژههای همآوا
-
طلاساز
لغتنامه دهخدا
طلاساز. [ طِ / طَ ] (نف مرکب ) طلاکار. || کیمیاگر : شود شمشه ٔ زر از این باده خس طلاساز را دردش اکسیر بس .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
تار ساز
لغتنامه دهخدا
تار ساز. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا روده ٔ حیوانات سازند و بر آلات موسیقی بندند، مانند تار چنگ ، تار قانون ... رجوع بتار شود.
-
شمش
لغتنامه دهخدا
شمش . [ ش ُ / ش ِ ] (اِ) طلا و نقره ٔ گداخته و در ناوچه ٔ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). خفچه . سوفچه . سبیکه . شوش . شوشه . اسروع . (یادداشت مؤلف ). قطعه ٔ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل...
-
هفت گنجینه
لغتنامه دهخدا
هفت گنجینه . [ هََ گ َ جی ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) طلا و نقره و قلعی و سرب و آهن و مس و برنج . (برهان ). رجوع به هفت گوهر شود. || ظاهراً پادشاهان ایران هفت گنجینه داشته اند. (آنندراج ). خان آرزو در شرح اسکندرنامه نوشته که ظاهراً رسم سلاطین ایران بوده که...
-
زرنشان
لغتنامه دهخدا
زرنشان . [ زَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) نوعی از صنعت کوفت ، مثل ته نشان که بر قبضه و ساز شمشیر از طلا کنند و صانع آن را زرنشان گر خوانند. (آنندراج ). شمشیر فولادی که با زر آن را منقش کرده باشند و زرنگار و مذهب . (ناظم الاطباء) : شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتا...
-
سرآغج
لغتنامه دهخدا
سرآغج . [ س َ غ ُ] (اِ مرکب ) سرآغوج . سرآغوش . سراگوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیس...
-
تال
لغتنامه دهخدا
تال . (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی . طبق مس و نقره و طلا و جزآن . (ناظم الاطباء). سینی فلزی . (فرهنگ نظام ). این لفظ مفرس از «تهال » هندی است و حرف «ها» در آن نیم تلفظ است که در ز...
-
قاب
لغتنامه دهخدا
قاب . (ترکی ، اِ) خوان طعام و در مصطلحات نوشته که قاب لفظ ترکی است . (بهار عجم ). به معنی آوند و ظرف و چون طبق ظرف طعام است آن را قاب نیز گویند. (آنندراج ). ظرف بزرگ بی دیواره از مس یا چینی و غیره برای پلو و مانند آن . در ترکی به معنی مطلق ظرف و در ف...