کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلایه
لغتنامه دهخدا
طلایه . [ طَ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان . کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی زنان جاجیم...
-
طلایه
لغتنامه دهخدا
طلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جنگ . طلیعه . (السامی ). ماثد. (منتهی الارب ). طلایه ٔ جیش ؛ طلیعه ٔ آن . نگاهبان لشکر که به...
-
واژههای مشابه
-
طلایه کردن
لغتنامه دهخدا
طلایه کردن . [ طَ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیشقراولی کردن : طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شِعری ̍ ز چپ سهیل یمن .مسعودسعد.
-
طلایه دار
لغتنامه دهخدا
طلایه دار. [ طَ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) دیده بان : هنوز میر خراسان به راه بود که بودطلایه دار برآورده زان سپاه دمار. فرخی .طلایه دار لشکر گر نشد لاله چرا زینسان نشیند هر گلی بر دشت و او بر کوهسار آید. فرخی .آری هرآنگهی که سپاهی شود به رزم ز اول به چند...
-
طلایه داری
لغتنامه دهخدا
طلایه داری . [ طَ ی َ /ی ِ ] (حامص مرکب ) عمل طلایه دار. رجوع به طلایه شود.
-
امیر طلایه
لغتنامه دهخدا
امیر طلایه . [ اَ رِ طَ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانده طلایه . (فرهنگ فارسی معین ). فرمانده واحدی از سپاه که در پیش عمده ٔ قوی ̍ می فرستند تا از چگونگی موضع دشمن و کم و کیف آن آگاه شود. رجوع به طلایه شود.
-
واژههای همآوا
-
طلایح
لغتنامه دهخدا
طلایح . [ طَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) طَلائح . ج ِ طَلیحة. (منتهی الارب ).
-
تلایه
لغتنامه دهخدا
تلایه . [ ت ِ ی ِ ] (اِ) طلایه و پیش قراول وپیشرو از لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به طلایه شود.
-
جستوجو در متن
-
تلایه
لغتنامه دهخدا
تلایه . [ ت ِ ی ِ ] (اِ) طلایه و پیش قراول وپیشرو از لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به طلایه شود.
-
طلایگی
لغتنامه دهخدا
طلایگی . [ طَ ی َ / ی ِ ] (حامص ) طلایه بودن . عمل طلایه . پیش قراولی و نگهبانی لشکر : مسلم بن زیاد کس بنزدیک مهلب فرستاد و گفت بگوی تا برود و این لشکر بیند که به چه اندازه است و آنچه شرط طلایگی باشد بجا آورد. (تاریخ بخارا).
-
ربیئة
لغتنامه دهخدا
ربیئة. [ رَ ءَ ] (ع اِ) طلایه . (فرهنگ فارسی معین ). طلایه . ج ، رَبایا. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَبایا شود. || دیده بان . دیده بان لشکر. (دهار).
-
علی الطلیعة
لغتنامه دهخدا
علی الطلیعة. [ ع َ لَطْ طَ ع َ ] (ع ق مرکب ) بامداد. پگاه . هنگام طلوع . هنگام سر زدن آفتاب . || بر مثال طلایه . یزک دار. طلایه دار.