کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاق دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاق دادن
لغتنامه دهخدا
طلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله . ناصرخسرو.و هرگاه که ...
-
واژههای مشابه
-
طلاق بائن
لغتنامه دهخدا
طلاق بائن . [ طَق ِ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طلاق باین . طلاقی که از برای مطلق حق رجوع از آن در ایام عدة ابتدا موجود نیست . طلاق زوجه ای که زوج با او نزدیکی ننموده باشد. طلاق زوجه ٔ یائسه و صغیره از جمله ٔ طلاقهای باین بشمارمیروند. و رجوع به ترجم...
-
طلاق بدعت
لغتنامه دهخدا
طلاق بدعت . [ طَ ق ِ ب ِ ع َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طلاق حائض غیرآبستن یا نفساءاست با حضور زوج یا مسترابه بیش از سه ماه و سه طلاق مرسلاً (پشت سر هم ) بطوری که در شرط سوم از شرایط صیغه ٔ طلاق مذکور است . (از ترجمه ٔ تبصره ٔ علامه ص 292).
-
طلاق خلع
لغتنامه دهخدا
طلاق خلع. [ طَ ق ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی طلاق و آن قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج است بر اثر بذل زوجه مالی را به او.رجوع به خلع شود. از یک قسمت از مادیکان هزار داستان چنین معلوم میشود که در حقوق ساسانی طلاقی شبیه به طلاق خلع وجود داشته و ...
-
طلاق سنت
لغتنامه دهخدا
طلاق سنت . [ طَ ق ِ س ُن ْ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و آن دو نوع است : طلاق سنی بمعنی اعم ؛ طلاقی که بواسطه ٔ رعایت شرایط جایز است . طلاق سنی بمعنی اخص ؛ طلاقی که با رعایت شرایط صادر و زوج از حق رجوع خود در ایام عده استفاده ننماید.علامه گوید: طل...
-
طلاق سنی
لغتنامه دهخدا
طلاق سنی . [ طَ ق ِ س ُن ْنی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به طلاق سنت شود.
-
طلاق گرفتن
لغتنامه دهخدا
طلاق گرفتن . [ طَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) هشتن شوی . رها شدن زن از قید زوجیت : دختر رز که گرفته ست ز خصم تو طلاق باد در عقد مدام تو ز فتوای هوا.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
طلاق نامه
لغتنامه دهخدا
طلاق نامه . [ طَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کاغذی که در آن وقوع طلاق زنی را نویسند. بیزاری نامه .
-
جستوجو در متن
-
افتداء
لغتنامه دهخدا
افتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خویشتن را واخریدن . (تاج المصادر بیهقی ). خویشتن را بازخریدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). سر خریدن و سربها دادن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی . (از اقرب الموار...
-
پای گشادن
لغتنامه دهخدا
پای گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازآمدن باشد. بمعنی اینکه قبل از این نمی آمد و حالا می آید. (برهان ). پاگشا کردن . || طلاق دادن . (برهان ). مطلقه کردن . || گریختن . (برهان ).
-
ابتات
لغتنامه دهخدا
ابتات . [ اِ ] (ع مص ) بریدن (کار و حکم ). || عزم قطعی و جزمی کردن . || عقد نکاح دائم . || عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله . درمانده کردن . || طلاق بائن دادن .
-
تمتیع
لغتنامه دهخدا
تمتیع. [ ت َ ] (ع مص ) برخورداری دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بلند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). به انتها و کمال رسانیدن چیزی را. || توشه دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم...
-
مخالعة
لغتنامه دهخدا
مخالعة. [ م ُ ل َ ع َ ] (ع مص ) جدائی کردن زن و شوی از هم بر مالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خواستن زن طلاق خود را از شوی به دادن مالی . (ناظم الاطباء).