کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاع
لغتنامه دهخدا
طلاع . [ طَل ْ لا ] (ع ص ) رجل طلاع الثنایا و الانجد؛ مرد نیک آزماینده ٔ کارها. (منتهی الارب ) : انا ابن جلا و طلاع ُالثنایامتی اضع العمامة تعرفونی . (از خطبه ٔ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه ).|| مرد درآینده و تصرف کننده ٔ در کارها. || مرد نیک ماهر و شنا...
-
طلاع
لغتنامه دهخدا
طلاع . [ طِ ] (ع اِ) طلاع الشی ٔ؛ پُری چیزی . ج ، طُلْع. و منه حدیث عمر (رض ): لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به . (منتهی الارب ). پُری چیزی . (منتخب اللغات ). پُری . (مهذب الاسماء). || هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب ). طلاع الارض ؛ روی زمین ...
-
طلاع
لغتنامه دهخدا
طلاع . [ طِ ] (ع مص ) واقف گردیدن . || طالَعَ بالحال ؛ ظاهر کرد حال را. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
طلاء
لغتنامه دهخدا
طلاء. [ طِ ] (ع اِ) ج ِ طلا. (منتهی الارب ).
-
طلاء
لغتنامه دهخدا
طلاء. [ طِ ] (ع اِ) قطران . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). طِلا. هرچه آن را درمالند بر جائی .(منتهی الارب ). هرچه آن را بمالند. (منتخب اللغات ). آنچه براندایند از دارو. آنچه از رقیق القوام که بر عضو مالند. دوائی رقیق که بر عضو بمالند. دوایی که بر تن...
-
طلاء
لغتنامه دهخدا
طلاء. [ طُ ] (ع اِ) پوست تنک مانند که از باد بر خون فراهم آید. (منتهی الارب ). پوست تنک که بالای خون باشد. (منتخب اللغات ). قشر دم . (فهرست مخزن الادویه ).
-
طلاء
لغتنامه دهخدا
طلاء. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلیة. (منتهی الارب ).
-
طلاء
لغتنامه دهخدا
طلاء. [ طُل ْ لا ](ع اِ) طلاءالدم ؛ خراش پوست که خون رود از وی . (منتهی الارب ). || خون . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || خون رایگان رفته . (منتهی الارب ).
-
تلاء
لغتنامه دهخدا
تلاء. [ ت َ ] (ع اِ) عهد و زنهار و امان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ذمه و جَوار: اعطاه ُ تلاء؛ ای ذمة و جواراً. (اقرب الموارد). || تیر امان که بر آن نام مستجیر نوشته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
-
تلاء
لغتنامه دهخدا
تلاء. [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) تلاء القرآن ؛ بسیار تلاوت کننده ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تلاع
لغتنامه دهخدا
تلاع . [ ت َل ْ لا] (ع اِ) ابری از غبار. ج ، تلالیع. (دزی ج 1 ص 151).
-
تلاع
لغتنامه دهخدا
تلاع . [ ت ِ ] (ع اِ) آب راهها از بالا سوی نشیب : و لایکون التلاع فی الصحاری . || ج ِ تلعة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تلعة شود.
-
جستوجو در متن
-
طلع
لغتنامه دهخدا
طلع. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلاع . (منتهی الارب ).